تشخیص محرک اصلی خیلی سخته!

فرض بفرمایید نیاز مالی عجیب غریبی ندارین. فرض بفرمایین صبح کله ی سحر ساعت شش صبح خوابتون میاد. فرض بفرمایید به شدت دوست دارین نیم ساعتی ورزش کنین.
حالا باز هم فرض بفرمایین با تمام فرض های بالا ساعت شش صبح عین جن بوداده از تخت می پرین بیرون پشت کامپیوتر که کار یه گزارش رو انجام بدید. ساعت شش و نیم صبح همسر رو بدرقه می کنین که بره یه شهر دیگه تا آخر هفته کار بکنه. تصمیم می گیرین از خونه کار بکنین که صبحونه رو هم پای کامپیوتر بخورین و بنابراین یه نفس کار بکنین.
می فهمین همکارتون از یه شرکت دیگه که سه هفته پیش باهاش توی یه شهر دیگه ملاقات کردین بچه ی یک هفته ای و همسر تازه زایمان کرده رو ول کرده بوده و اومده بوده ماموریت و تمام مدت با تلفن به ونگ ونگ بچه گوش می داده. می فهمین که اون یکی همکاری که باهاتون اومده بوده ماموریت بچه ی هفت ماهه و مادر بچه رو توی یه شهر دیگه رها کرده بوده . ایضا خانوم همکارتون درحالی که حامله هست و دستور استراحت مطلق داره از توی بستر استراحت مطلق ایمیل ها رو پنج دقیقه نشده جواب می ده و کارها رو شبانه روزی پیگیری می کنه. ایضا می فهمین که رییس رییستون چهار پنج سال پیش ها طوری از فشار کاری خسته شده بوده که یک روز صبح بیدار می شه و می بینه نمی تونه از تخت بیاد بیرون! دکتر و شرکت تشخیص می دن که آقاهه خوبه یک ماه بچسبه به تخت و به هیچی فکر نکنه!!! خانومه یه ماه پیش بچه اش به دنیا اومده. چون خانومه قراردادی هست و مرخصی زایمان نداره صاف از توی تخت اومده سر کار. بچه پیش پدرش هست و مادر بزرگش, و خانومه کار می کنه. و بنده هم به نوبه ی خودم…کماکان از ساعت شش صبح تا ده شب سگ دو می زنم. کیف می کنم که واسه ی آقای والا مقام و خانوم بالا مرام توضیح واضحات می دم و پرزنت می کنم.
هفته ی پیش بی هیچ علت خاصی مونده بودم فکری که آخه این همه سگ دو واسه چی. واسه خودم صبح ها رو موندم توی تختخواب تا ساعت هشت و نیم و نه صبح. شب ها رو هم نشستم فیلم نگاه کردم. اخبار فن آوری و اقتصاد رو هم اصلا نگاه نکردم. واسه این که به عظمت جریان پی ببرین بگم که تفریح من همیشه نگاه کردن قیمت سهام هست و بازار بورس! در کل هفته یک بار هم نگاهشون نکردم!!!

خدا گل آقا رو آخر هفته رسوند تورنتو! بهش می گم زیادی سگ دو می زنم, بی خودیه. میگه فقط که تو نیستی. توی این شهر خدا این زندگی خیلی هاست. بی استراحت می دوند دنبال کار و زندگی. می گه بیخودی نیست, تا همین جاش کلی کیف کرده ای.
می بینم راست می گه. راستی راستی پارسال که تا خرخره خودم رو توی کار و خوندن غرق کردم و کنارش ورزش هم کردم و زندگی هم کردم و کتاب هم خوندم و فرانسه هم خوندم و ایضا انگلیسی و کلی آشغال و پاشغال دیگه کیف دنیا رو کردم.

هنوز نمی دونم به خاطر یک مشت دلاره. به خاطر حماقت بی نهایته یا به خاطر خریت مفرطه. یا مجموع همه ی اینهاست دست در دست همدیگه. تنها چیزی که می دونم اینه که بیشترین تاسفم به خاطر سالهاییه که به دلایل مختلف کم سگ دو زده ام!!!! سال هایی که هیچ وقت بر نگشتند, و ازشون فقط تاسف موند. در جستجوی زمان از دست رفته.

خلاصه…نمی دونم چرا سگ ذو زدن بهم احساس خوبی می ده. حس امنیت و آرامش. آدم ها متفاوتند به هر حال. هر کس یک طوری حس رضایت و امنیت داره. یکی با کارکردن یکی با آسون گرفتن و آسوده زندگی کردن.. من خوشبختم که می تونم اونطور که می خوام زندگی کنم و…فریاد بکشم به افتخار چیزی که بهم حس رضایت می ده: هیپ هیپ هورا سگ دو زدن بی وقفه عین خل ها…هیپ هیپ…هورا.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار