اگه می شد آرامش خیال بی نهایت امروز رو با دیگران قسمت کنم قطعا به هر کس سهم خوبی می رسید.

مدتهاست صرفنظر از این که کجا هستم و به چه کاری مشغول هستم حداقل چند تایی از سلول های مغزم درگیر فکر کردن به کسانی هستند که -صرفنظر از درستی یا نادرستی اعتقادشون و اظهاراتشون- به پای جانشون و عزیز تر از جانشون نشسته اند و هر روزشان هزار سال است.

نمی تونستم اونطور باشم. تربیت نشده بودم برای این که اونطور باشم. حتی مطمین نیستم که بخوام اونطور باشم. که اگه می تونستم و براش تربیت شده بودم و می خواستم اینجا نبودم و آرامش بی نهایت نداشتم.

اما احساسی که برای چنین آدم هایی دارم -صرفنظر از درستی یا نادرستی اعتقادشون- احترام هست و تحسین.

و کنجکاوانه ترین سوال این که توی این بازی اگر نقش ها عوض می شد و تیم سیاه می شد سفید و بالعکس آیا کل تصویر باز همین بود فقط جای کله ها فرق می کرد یا…کل تصویر کاملا متفاوت می بود؟
جنبش است و می جنبیم به هوای یک نقاشی جدید یا نقاشی همین می ماند که هست و فقط جای کله ها را عوض می کنیم؟

و نهایتا…باز هم اگه می شد آرامش خیال بی نهایت امروزم رو با دیگران قسمت کنم قطعا به هر کس سهم خوبی می رسید.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار