بزرگترین خاصیت داستان نوشتن اینه که قهرمان های داستان رو خودت برای خودت و برای خواننده ها خلق کردی و بهشون موجودیت بخشیدی و می تونی با مسیر فکرت و حرکت قلمت هر طوری زندگی و سرنوشتشون رو عوض کنی. قهرمان های داستان نه کوچک ترین آگاهی ای دارند و نه کوچکترین اختیاری. اصلا به خودی خود وجود ندارند. در اصل از تو بیرون اومده اند و تو هستند در جلوه های مختلف!

در زندگیم دو سه بار داستان نوشتم. اون دو سه بار هم دلم نیومد پایان سختی برای قهرمان ها قلم بزنم. وسط کار دلم برای قهرمان داستان سوخت و پایان داستان ها رو از اون چیزی که اول در نظرم بود عوض کردم به یک پایان خوب و دلپذیر. اصولا رسالتم از نوشتن لذت خودم بود و نه رسوندن یک پیام اجتماعی یا سیاسی یا کلا رسوندن یک پیام یا خلق یک اثر هنری. بنابراین در انتخاب نحوه ی به پایان رسوندن داستان هیچ قید و بندی نداشتم.

حالا همیشه فکر می کنم اگه قراره یک فکر یا یک خیال شخصی باشه و هنوز موجودیت خارجی پیدا نکرده چه لزومی داره که مسیرش به جای ترسناک یا دل آزار یا اضطراب آور ختم بشه. خوبه که فکرهای شخصی رو هدایت کرد به بهترین و رویایی ترین جای ممکن. یا…اگه به موجودات ماورالطبیعه فکر می کنیم که فقط توی خیالمون هستند چرا اصلا به ارواح خبیثه فکر کنیم. به اون کوتوله های شیطون نازنین فکر می کنیم که نصفه شب می اومدند و واسه ی آقا پینه دوز کفش می دوختند که رونق کارش بشه.

حالا گاهی صبح ها که چشم هام رو باز می کنم فکر می کنم چه خوبه دیشب اون شیطونک ها اومده باشند خونه رو تمیز و مرتب کرده باشند. آشپزخونه رو رفته باشند و یه پلو خورش قرمه سبزی ناب روی اجاق بار گذاشته باشند!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار