زندگی و محیط از آدم چیزی رو می سازه جدید..غریبه. به رادیو گوش می دادم. در مورد تاثیرات عجیب و ناخوشایند ماموریت در افغانستان بود روی سربازان آمریکای شمالی از جمله کانادا. خاطره ای که تعریف می کرد تکان دهنده بود. یکی از کسانی که در افغانستان بود…خبرنگار یا سرباز یادم نیست می گفت یک افغان آمد و از ما یک بیل خواست. گفت که می خواد یک نفر رو دفن کنه. بیل رو براشون بردیم. دیدیم زنی که قرار هست دفن بشه هنوز علایم حیاتی داره. بهشون گفتیم این که قراره دفن بشه زنده است. گفتند آره آره ولی داره می میره و ما هم باید بریم.

نقل کننده ی داستان می گفت امروز باورم نمی شه که اونجا چنین تراژدی ای رو مدت ها به عنوان خنده دارترین خاطره تعریف می کردیم.

مدت ها فکر می کردم چطور فیلم هایی رو که سال ها پیش نگاه می کردم و متاثر نمی شدم , مدتی است اینطور من رو متاثر می کنند.

 در ایران یک تصادف ساده ی ماشین منجر به درگیر شدن سرنشین های دو ماشین و گاه چاقو کشی و عصاکشی می شد. دعوای بزرگ دو گروه سر شرط بندی بازی فوتبال یا والیبال توی پارک روبروی خونه امون منجر به زنجیر کشی و قمه و چاقو کشی می شد. درگیری های لفظی هر روزه در بانک و خیابان که عادی بود و بخشی از زندگی روزمره. حمله ی گروه های موتور سوار در خیابان به مردم عادی رو خیلی روشن از روزهای تین ایجری یادم میاد. ترویج خشونتی که نهایتا منجر به اعدام ها در ملا عام و سنگسار شد و بعد…شکنجه های ناگفتنی و موج اعدام ها و دستگیری ها.

گاهی فکر می کنم کسی پشت سر تمام این موج ها و جریانات می دونه چی می گذره. گاهی فکر می کنم شاید فقط موجی باشه که روز به روز و هفته به هفته مخرب تر می شه و دوباره و دوباره فکر می کنم به اهمیت منحصر به فرد وجود داشتن در یک طول و عرض جغرافیایی و دیگر هیچ!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار