نهایتا و کمابیش می رسی به اونجایی که براش ساخته شده ای.

حداقل دو بار فرصت جدی داشتم که کارم رو به طور جدی عوض کنم و برم در یه زمینه ی دیگه کار کنم. این کار رو نکردم.

از هشت سال پیش که اولین کارم رو در کانادا گرفتم مسیر های مختلفی رو می شد برم. سرنوشت بود یا هر چیز دیگه به جایی رسیدم که به گمانم قرار بود برسم. تحقیقات روی تکنولوژی دو تا پنج سال آینده!

اگه کسی بعد از هزار تا پشتک وارو که میزنه و پنج سال که تقریبا به کل درس نمی خونه به هر تقدیر عین گربه ی مرتضی علی رو چهار دست و پا بیاد زمین خوب گربه ی مرتضی علیه دیگه!
امروز صبح که -مثل همیشه طبق برنامه ی روزانه- داشتم درس می خوندم یادم اومد این دقیقا عادت درس خوندن سال های دبیرستانم بود و یک سال آخر دانشگاه و سال های بعد از دانشگاه.

کاریه که لذت عمیق بهم می ده. لیوان قهوه یا چای یا آبجو یا آبمیوه رو می گذاری بغلدستت. یک هوا کاغذ و کتاب پهن می کنی روبروت و مباحثی رو می خونی که احتمالا می تونند خوصله سر بر ترین باشند برای اکثریت قریب به اتفاق آدم ها. نود در صد تیوری.

چیزی که باعث میشه خیلی خیلی از خودم راضی باشم اینه که خیلی چیزها در دنیا خوشحالم می کنند و اونهایی که ناراحتم می کردند رو تا حد ممکن از روزهام حذف کردم. خوشحالم که بعد از سال ها آرامشم رو و خودم رو پیدا کردم. چیزی که لااقل ده سالی بهش فکر کردم و برای رسیدن بهش سعی کردم. نهایت آرزویی که دارم اینه که هرگز باز از دست ندهمش.

عمر آدمیزاد بغایت کوتاهه.
کاش می شد همه خوشبخت باشند. شاد شاد.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار