سالهاست اخبار ایران را نمی خوانم یا…هیچ وقت درست نخوانده ام.
یک جورهایی مهوع است. اخبار این روزها از همیشه مهوع تر. مانده ام ملت ایران همیشه همینقدر درمانده بوده؟
اخبار را نمی خوانم. به خبرها فکر نمی کنم. یک جورهایی کبک شده ام.
کبک ها بیچاره اند همیشه.
توی کله ی کبک چیست چه تفاوت می کند تا وقتی همینجا بماند زیر برفهای سرد سفید تورنتو.
—-

این یکی کتاب بالاخره تمام شد! تجربه ام می گوید پنجاه صفحه در هفته واقع بینانه ترین روند کتابخوانی ام بوده در دو سه سال اخیر. هر قدر هم زور زده ام سریع ترش کنم نشده.
این آخری حوصله ام را سر برد. توصیف های بسیار جزیی و دقیق از تمام جزییات راه و طبیعت و صحنه ی وقوع داستان. کلمات نسبتا قدیمی که برای من فارسی زبان که با انگلیسی روز مره هم هنوز مشکل دارم دور از ذهن است. هرچند قرار است از آثار بزرگ ادبیات انگلیسی باشد.
قشنگترین بخش جلد اول ارباب حلقه ها همان سه چهار صفحه ی آخرش بود. مرید و مراد و عاشق و معشوق که نیاز حرف و سخن نیست برای دانستن مرید یک مراد اگر عاشقش باشی.
—-

کتاب هابیت به نظر من بسیار جذاب تر از جلد اول ارباب حلقه ها بود.
—-

امروز صبح به یک واقعیت بزرگ درزندگی خودم برای اولین بار پی بردم.

هیچ کدام از پشیمانی هایم به خاطر کارهایی که کرده ام نیست. تمام پشیمانی هایم به خاطر کارهایی است که نکرده ام!!!

نتیجه ی منطقی این که از لحظه ی صبح امروز هر کاری که در ذهنم باشد را انجام خواهم داد بی تردید و با اطمینان و اعتقاد کامل و استوار.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار