کلاس سوم راهنمایی که بودم یکی از همکلاسی هام پرسید یعنی چی که شما می گین من درس رو واسه ی امتحان دوبار خوندم یا سه بار خوندم. من یه بار می خونم و مطمین می شم فهمیدم و تموم می شه.

اونموقع فکر کردم دلیلش چیه که من برای هر امتحانی یه بار درس رو می خونم و دو بار هم دوره می کنم. با یکی دو روز فکر کردن به نتیجه رسیدم.
من یک بار درس رو می خوندم و می فهمیدم. (سر کلاس معمولا حواسم پرت بود و گوش نمی دادم!). یک بار برای فهمیدن کامل درس کفایت می کرد. اما موضوع این بود که برای این که با ریزه کاری ها یادم بمونه باید یک مرتبه دوره می کردم و برای این که  مطمین بشم چیزی از قلم نیفتاده مرتبه ی دوم هم دوره می کردم.
همین عادت مونده تا همین امروز بعد از بیست و سه سال! مطلب رو مرتبه ی اول می خونم و مطمین می شم که فهمیدم. مرتبه ی دوم تازه دوزاریم می افته که چه چیزهایی مرتبه ی اول از نظرم دور مونده و ملکه ی ذهنم می شه. مرتبه ی سوم می دونم که برای آینده صدی هفتاد موضوع یادم می مونه!
به جرات می تونم بگم با بالارفتن سنم قدرت یادگیری ام بیشتر شده که کمتر نشده.
مقدار زیادی اش رو مدیون آرامشی هستم که در زندگی دارم و ذهنی که درگیر مشکل جدی نیست.
دوره هایی که ارامش نداشتم اما فراگیری ام در بدترین حالتش بود.
و…
هنوز لذتی که از خوندن و فهمیدن می برم برام تقریبا از تمام لذت ها بالاتره.
و…
باز هم مدتیه فهمیده ام به روش پراکنده خونی هرگز نمی تونم چیزی رو یاد بگیرم. روش های سنتی یادگیری که از صفحه ی یک شروع کنم تا الی آخر برای من معمولا نتیجه بخش ترین هستند.

گل آقا همیشه می گه یکی از خواص من اینه که از هر چیزی بخش تفریحش رو حذف می کنم و به صورت وظیفه در میارمش.
قبول دارم. برای من تفریح یعنی انجام یک وظیفه ی هدفدار!
تنها حالتی که تونستم بشینم و فیلم ببینم این بود که برم مغازه ی فیلمی. از فیلمهایی که با A شروع می شند کرایه کنم تا برسه به فیلم هایی که با z شروع می شند!
گل آقا که حسابی عصبانی شد یک کمی تخفیف دادم! هنوز ولی کمابیش همین استراتژی رو دنبال می کنم.

و اصولا با ماجراجویی میونه ندارم.

هنوز نمی دونم این که پنج ماهه هفته ای دو مرتبه شش دلار لاتاری می خرم با همون عددها به خاطر اینه که دوست دارم لاتاری برنده بشم یا به دلیل اینه که از انجام دادن یه کار به طور منظم به شدت لذت می برم.

با خودم به نتیجه رسیدم که:
ذهن تحلیل گر دارم نه نو آور!
نو آور یه پله از تحلیل گر بالاتره. و حالا دارم فکر می کنم این ذهن به شدت تحلیل گر رو چطور به نو آور تغییر بدم.

دخترک تصمیم گرفته spiritual بشه. در قدم اول این موضوع بسیار به نفع من تموم شد. چون باید از الکل احتراز کنه و اصلا دور و برش هم نگرده چهارتا آبجو و یه شیشه شراب مجانی نصیبم شد!

حالا یه ایمیل از کرباسچی دستم رسیده که کروبی رو حمایت می کنه! خیر…بنده در هیچ کامیونیتی و جمعیت و نیوز لتر و ایمیل لیستی ثبت نام نکردم. ایمیل ها هم به آدرس ایمیل وبلاگم میان. اصلا هم میلی به دریافت این ایمیل های جانک و اسپم ندارم.
بی خیال بابا!

هواپیما سقوط می کنه. غضنفر می افته تو قبیله ی آدمخورها. رییس قبیله می گه باید بخوریمت. غضنفر بیچاره می پرسه چرا. رییس قبیله می گه آخه ما آدمخوریم. غضنفر می گه حالا چطور شد به اینجا که رسید ما آدم شدیم!؟!!

حالا حکایت ماست.اخ بودیم. اخ بودیم. یکی نمی پرسید خرت به چنده.  یهو وقت انتخابات که شد ما آدم شدیم!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار