گاهی اوقات می نویسی به خاطر یه عده ای که می خونند. گاهی اوقات نمی نویسی به خاطر یه عده ی دیگه ای که می خونند!

با کسی حرف می زنی که شغلش اینه. یا…
با کسی حرف می زنی که اونقدر براش اهمیت داشته باشه که یکی دو ساعتی گوش کنه و اونقدری براش اهمیت نداشته باشه که از اونچه که می شنوه ناراحت و دلنگران بشه.
یعنی…
یه دوست عادی!

به خدمتتون عرض شود که با خیال راحت و با اطمینان کامل می تونم بگم خواب عروسی دیدن یعنی تغییر بزرگ در زندگی کسی که عروس بوده به واسطه ی زوج اون عروس محترم!

تا به حال سه بار خواب عروسی دیده ام و هر سه بار تغییر بزرگ به وجود اومده در زندگی عروس خانوم محترم و همسر واقعی عروس خانم , به واسطه ی آقای داماد.
هیج کدوم از سه بار داماد محترم رو توی خواب ندیده ام. در هر سه بار در کمتر از یک هفته تغییر بزرگ و غیر منتظره به وقوع پیوسته و در هر سه بار تغییر به واسطه ی داماد محترم عروس خانوم بوده.

کتاب جدید کتاب The Hobbit هست. جلد ماقبل اول ارباب حلقه ها. بدکی نیست. خیلی هم چنگی به دل نمی زنه. بعدش نوبت تریولوژی ارباب حلقه ها می رسه.

تا حالا شده خواب یه احساس رو ببینین؟ یه احساس که مدت ها قبل داشتین و حالا مدت هاست که جز توی خواب تجربه اش نمی کنین؟
یه جورش می شه کابوس. یه جورش می شه رویا!

دیشب یکی از خواب هام این بود که توی هواپیما با جولیا رابرتز سوپ قارچ و کرم بروکلی می خوردم!


مرحوم آقای بزرگ با مارلن دیتریش آبگوشت بزباش خوردند!!!

——

فیلم شعله رو دیده این؟ یه فیلم هندی حدودا مال سی سال پیش. داستان پری دریایی کوچولو مال هانس کریستین آندرسن رو هم خوندین؟

حالا فرض بفرمایید کفش پاشنه بلند پاتونه, حدود هفت سانتی. فرض بفرمایید چهار ساعتی روی پا ایستاده اید و رقصیده اید. فرض بفرمایید یکهو متوجه می شوید دیگه نمی تونین پاتون رو حتی روی زمین بگذارین از شدت سوزش کف پا. فرض بفرمایین دقیقا به همین دلیل آخر مهمونی مجبور می شین از رقص ترکی و کردی بگذرین!
این می شه درست مثل حال من آخر مهمونی بزن و برقص سال نو.
یاد فیلم شعله افتادم و داستان پری دریایی!
خدمتتون عرض شود این اولین بخشی از خودشناسی است که در روز اول سال نو بهش نایل شدم. چنین فداکاری هایی برای معشوق و عاشقی ازم ساخته نیست! کف پام که بسوزه نه مثل هما مالینی فیلم شعله می تونم یک ریز برقصم که جون عشقم رو نجات بدم و نه مثل پری دریایی کوچولو می تونم از آب برم توی خشکی زندگی کنم که به وصال معشوق برسم.

کفش هام رو در میارم. اگه اوضاع خیلی بد باشه پاهام رو می گذارم توی آب سرد. توی تختخواب راحت هشت ساعتی می خوابم. وقتی سر حال اومدم و تونستم دوباره روی پاهام واستم, سر صبرمی گردم دنبال یه معشوق دیگه!!!

اینجوری می شه که هیچ وقت توی داستان ها نمی رم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار