مرتبه ی دوم یا سومیه که خواب شکنجه می بینم!

دیشب دوباره خواب دیدم جایی هستم مثل یه صومعه ی بزرگ یه دهکده یه ناحیه خلاصه قطعا نه شبیه زندان ولی جایی با فضای خاص خودش و طوری که نمی تونم ازش خارج بشم. یک مرد و بقیه زن و دختر. مرد به هر بهانه ی کوچکی زن ها رو تنبیه که نه شکنجه می کرد. شکنجه هم اینطور بود که طنابی از سقف آویزون بود. پایین که می اومد دو شاخه می شد و سر هر شاخه اش یک حلقه بود. دو دست زن ها رو از پشت از توی حلقه ها رد می کرد و بعد یک لگد می زد پشتشون که تقریبا کتف هاشون در می رفت و فریاد زن بلند می شد و بعد طناب رو می کشید بالا!!!

من وحشت داشتم از این که شکنجه بشم یا این که دختری یا زنی شکنجه بشه. راه می رفتم. از محوطه ی دیگه ای پشت یه سری سیم های مشبک سر در آوردم. از اون فضا نجات پیدا کرده بودم. یه عده اونجا بودند. بهشون پناه بردم. مرد که اومد توی بیمارستان بودم. دکتر بیمارستان گفت حالم خوب شده. دلم برای مرد می سوخت در عین حال ازش به شدت می ترسیدم. نشستم روی پاهاش و بوسیدمش. از روی ترس از روی دوست داشتن یا دلسوزی. مرد منتظر بود من رو ببره و نمی خواستم برم. به پرسنل بیمارستان که گفتم یکی شون من رو کشید توی اطاق و در رو بست. وحشت کردم. می دونستم خطر اینطور موندن از خطر رفتن حتی بیشتره. در رو باز کردم و رفتم بیرون. مرد ایستاده بود و نگاه می کرد. امیدوار بودم به ترسم پی نبرده باشه و به این که تمایل ندارم برگردم. امیدوار بودم موندنم رو طبیعی تلقی کنه نه به دلیل ترس از برگشتن. و…

بیدار شدم.

قبلا خواب هایی از این دست رو می کردم دستمایه ی یک داستان. این بار این کار رو نکردم. قشنگی اش به اینه که نگی خواب بوده. مشکلش ابهامیه که درست می کنه و…به هر حال به هر دلیلی نمی خواستم چیزی مبهم بنویسم.

گمانم ریشه ی این خواب فیلمی باشه که دو سه هفته پیش در مورد جمعیت مارمون ها دیدم.
اینطور که پیداست یه تیره ایشون هستند که مرد ها تعدد همسر براشون مجاز که هیچ لازم هست. زن ها درست مثل سالها سال پیش برده ی مردها به حساب میاند و از خودشون اختیاری ندارند و باید تمایل جنسی و جسمی مرد رو ارضا کنند و برای مرد فرزند به دنیا بیارند. دقیقا اولین نظام برده داری شناخته شده در تاریخ بشر. صد البته هنوز در خانواده های سنتی و قبیله ای از جمله بعضی خانواده های خاور میانه ای و ایرانی مرد به صرف مذکر بودنش با تمام زن های خانواده از جمله همسر و دختر و مادر و خواهر مثل مادون خودش رفتار می کنه حتی اگه در کشورهای آمریکایی و اروپایی زندگی کنه.

و…مثل همیشه اعتقادم بر اینه که با افزایش مهارت و دانش اجتماعی و اقتصادی زن ها و به دست آوردن قدرت اقتصادی و اجتماعی این رویه تغییر خواهد کرد.

به هر حال به گمانم تاثیر فیلم روی من اینقدر زیاد بوده که برای مرتبه ی دوم یا سوم کابوسی از این دست ببینم.

همینه که همیشه به گل آقا می گم واسه ی من یا فیلم جن و پری بگیره مدل هری پاتر و ارباب حلقه ها یا داستان عشق و عاشقی و عروسی یا اکشن بکش بکش مدل مت دیمون و جیمز باند.
باقی فیلم ها به شدت و بسیار عمیق تا مدت های مدید روی من تاثیر می گذارند.

حالا که فکر می کنم نه اسم آقای توی خواب رو بلد بودم نه اسم دختر ها رو و نه هیچ کدوم رو می شناختم. تازه از خلاف هایی که با یکی از دختر ها داشتیم می کردیم این بود که توی حیاط صومعه (شبیه صومعه بود خلاصه) سیگار می کشیدیم و تا آقاهه اومد سیگار رو قایم کردیم. دل توی دلم نبود که نکنه من یا دختره رو شکنجه کنه!

می گن بچه های مارمون ها بعضی هاشون از خونه فرار می کنند. اگه دخترها فرار کنند برام قابل درکه. پسرها رو نمی فهمم چرا ممکنه فرار کنند. عمری با صد تا زن می خوابند و صد تا زن خدمتشون رو می کنند بی دردسر و دنیا به کامشونه. دیگه مرگ می خوان برن مازندران.

عاشق این آهنگم…

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار