پدر عزیز از من یه سوال کرده بود که به دلیل طولانی بودن و قابل تامل بودن موضوع در چند خط نمی تونستم اونچه که دلم می خواد رو بنویسم.پدر عزیز:
درباره آینده دخترت نمی تونم نظر قاطع بدم. اما اونچه که به عقلم می رسه رو می نویسم.
بچه ها در اینجا بسیار آزاد هستند و والدین نمی تونند مثل ایران روی اونها تسلط زورکی داشته باشند. در ایران قانون تو رو محق می دونه که برای بچه ات تصمیم گیری کنی. اما در کانادا هیچ قانون و مرجعی برای این کار تورو حمایت نخواهد کرد. در بدترین حالت ممکنه بچه دوست دختر یا دوست پسرش رو بیاره خونه. برند توی اتاق خواب و تو هم اجازه نداری که به اون پسر یا دختر کوچکترین چیزی بگی. بچه می تونه که هر زمان اراده کنه از خونه بره بیرون یا بیاد خونه و قانونی تورو برای منع بچه حمایت نمی کنه. ممکنه دختر بیاد و به راحتی به والدین اش بگه که داره بچه دار می شه و والدین نمی تونند چیزی به دختر یا به پدر بچه بگند.اما…
همیشه برای اون دختر یا پسر راه برگشت هست. برای دختر حتی بهتر است چون که خرج بچه رو پدر بچه باید بده و دختر به عنوان مادر مجرد می تونه کمک از دولت بگیره. اما نگهداری از بچه معمولا به عهده مادر بچه می افته. باز هم نکته خوب اینه که جامعه اون دختر رو طرد نمی کنه چون که این مسئله اینجا جاافتاده.
اما اگر از این فراتر بره ممکنه بچه اعتیاد پیدا کنه. این خطر در ایران هم وجود داره. اما از این جهت که اینجا کنترل کمتری رو بچه ها هست نگرانی والدین بیشتره. به نظر من مهمترین مسئله که حتی از بچه دار شدن بدون ازدواج هم مهم تره همینه. به علاوه “گنگ” ( دسته های خلافکار) هایی که نوجوانان درست می کنند و دست به جرم و جنایت های ناشی از عصیان های نوجوانی می زنند.
این ها بدترین سرنوشت هایی هست که برای بچه ها ممکنه پیش بیاد. منحصر به خانواده های خاصی هم نمی شه. در هر خانواده ای با هر تحصیلات و شجره نامه ای ممکنه پیش بیاد که البته در خانواده های سطح پایین و سیاهپوست ها و چینی ها این آمار بیشتره و در خانواده های منسجم و با تحصیلات خوب و رده بالا این آمار کمتر است.
از طرف دیگه بچه هایی هستند که بسیار خوب و درسخوان هستند. دنبال کار و درس و ورزش و زبان یاد گرفتن می رند. اما این دلیل نمی شه که فرضا night club نرند و یا دوست دختر و دوست پسر نداشته باشند یا تا زمان ازدواج پیش پدر و مادر زندگی کنند.هر نوجوانی اینجا night club می ره. دوست پسر یا دختر داره, و ممکنه (نه لزوما) تصمیم بگیره که از والدین جدا شه و زندگی مستقل داشته باشه یا این که با دوستانش یا دوست دختر یا دوست پسرش بره مسافرت. تمام این موضوعات اینجا کاملا طبیعی است. همکار من یه پسر است که در دانشگاه تورنتو کامپیوتر خونده. کار خوب داره. دوست دخترش هم بسیار خانم است و تکنیسین آزمایشگاه است. اما همیشه با همدیگه می رند مسافرت. پسر 26 ساله و دختر 27 ساله است. دوسال هم هست که باهم دوستند.
دختر دوست مامان من که الان 15 سال است در آمریکا زندگی می کنند پزشکی می خونه اما هر سال با دوست پسرش می رند پاریس و اروپا و جاهای مختلف دنیا و این دختر که الان 23 ساله است 4 ساله که جدا از خانواده زندگی می کنه.ویلن می زنه و دختری بسیار خوش اخلاق و خانواده دوست هم هست. پس بدون که زندگی در خارج از کشور این ملزومات رو هم داره. اگرچه که ممکن هم هست دخترت تا ابد هم پیش خودت زندگی کنه و دختر گل و ناز باباش باشه.
من خودم ترجیح می دم اگر دختری دارم در کانادا بزرگش کنم چرا که تمام زندگیش وابسته به یک مرد نخواهد بود و می تونه در زندگی طعم استقلال و زندگی مجرد رو بفهمه و رشدی مستقل از خانواده پیدا کنه. البته اول به هر زوری شده می کنمش توی دانشگاه و بعد بهش این امکان رو می دم که بره و دنیا رو ببینه و مرد رو بشناسه. راههای جلوگیری رو هم کاملا براش توجیه خواهم کرد.
و اما زندگی در اینجا به خصوص اوایلش بسیار سخته. وقتی میای دیگه کسی خانواده و شجره نامه تورو نمی دونه. تو یه آدم ایرانی هستی با کشوری که خیلی ها فکر می کنند ساکنین اش شتر سوار می شند. کسی رو نمی شناسی و برات سخت خواهد بود که کار پیدا کنی. اما اگر کاری مثل فروشندگی و پیتزا دلیوری هم بگیری کسی بهت بد نگاه نمی کنه. هر کاری که شرافتمندانه باشد بدون نگرانی می شه در اینجا گرفت. که البته پولش به خوبی پول کار حرفه ای نیست. زبان مشکل بزرگی است که هر چه در ایران پایه اش رو قوی کنی بهتره. اما حتی اگر در ایران بشی شکسپیر بازهم که بیایی اینجا به 6 ماه تا سه چهار سال نیاز داری که بتونی خوب حرف بزنی و بفهمی.پیدا کردن کار حرفه ای خودت هم ممکنه بین دو هفته تا تمام عمر طول بکشه. در بدترین حالت ممکنه مجبور بشی بری دوباره درس بخونی و تازه بعد از درس خوندن بفهمی که باز هم بهت کار نمی دن و بری باز هم توی یه فروشگاه کار بگیری و تا آخر عمرت فروشنده بمونی. اما این حالت کمتر پیش میاد. معمولا میلیونر نمی شی اما در یه حد نسبتا متوسط می تونی قرار بگیری. اگر هم شانس بیاری یا پشت کار و اراده داشته باشی بعد از 6 ماه تا سه سال به شکل معمول باید بتونی جای خودت رو پیدا کنی و گلیم خودت رو بیرون بکشی.
از نظر روحی بدترین حالت بی تصمیمی و افسردگی و نارضایتی است که بسیاری از ایرانی ها بهش دچار می شند. افسوس وضعیت ایران شون و راحتی شون رو می خورند. یه دسته هم که همیشه و در همه حال ذاتا ناراضی به دنیا اومده اند و از دنیا می رند.
آخر از همه از دید کلی اگر نگاه کنی و اگر کتاب های رمان رو ورق بزنی می بینی که در اروپا و آمریکا سیر تاریخی زودتر طی شده. و خوشمون بیاد یا نه همیشه از نظر تاریخی از ما حداقل 200 سال جلوتر بوده اند.
من با تمام عشقی که به ایران دارم اگر شب رو در مترو هم بخوابم به ایران بر نخواهم گشت. حداقل در کشوری زندگی می کنم که آخرین مجازات اعدامش حدود 40 سال قبل اتفاق افتاده و برای جون شهروندانش ارزش قائله وجامعه به خاطر هر اشتباهی آدم رو به باد بزرگترین تنبیه ها نمی گیره.
من کانادارو خیلی دوست دارم اما این مربوط به روحیات و شرایط خودمه. بچه ای هم اگر داشته باشم امکان نداره در ایران بزرگش کنم چون استقلال و رشد بچه در کانادا به نظرم به تمام مطیع بودن بچه در ایران می ارزه. سعی میکنم ارزش هارو به بچه انتقال بدم اما اهل اعمال زور از طرف خودم و تحقیر و محدودیت و فشار از طرف جامعه نیستم.
ولی هر کسی دیدگاه خودش و ارزش ها و نظرات خودش رو داره و البته بسیار قابل احترامه. از طرف دیگه لزوما تمام حرف های من درست نیست. هر کسی از یه بعد نگاه می کنه. در ضمن من و تو ممکنه به یه شی نگاه کنیم و هر دو بگیم این زرده. من بگم چون این زرده من دوستش دارم و تو بگی چون زرده من بدم میاد. این دلیل بد بودن زرد یا بد بودن من یا بد بودن تو نمی شه. قسمتی از هر نظر به سلیقه شخصی و نه حتی منطق مربوط می شه.
خلاصه کلام که من کانادا رو دوست دارم. اما مامان من فرانسه رو دوست نداشت. در صورتی که من و بابام عاشق فرانسه بودیم. و من هیچ وقت از کول مامانم پایین نیامدم که چرا فرانسه زندگی نکرد که منی که عاشق زندگی خارج از کشور بودم مجبور شم مشقت بکشم تا زندگی ام رو منتقل کنم به خارج از کشور.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار