من الان یه سال و هشت ماهه که در کانادا زندگی می کنم و یه سال و پنج ماهه که در کانادا کار میکنم. درایران هم حدود پنج سال در جاهای مختلف شامل شرکت خصوصی, یه مغازه در میدون توپخونه, یه شرکت دولتی و دانشگاه کار کردم.
چون همیشه آدم کاری ای بودم حتی توی شرکت دولتی هم از 8:30 صبح تا 6 بعداز ظهر می موندم و عین احمق ها کار می کردم.
در کانادا هم از زمانی که اومدم سه هفته یه جا کالباس و پنیر فروختم و بعد هم کار خودم رو گرفتم و رفتم سرکار توی یه شرکت خیلی بزرگ.
وقتی اینجا شروع به کار کردم اول انتظار داشتم مردم خیلی خیلی خوب و ناز و گل گل باشند. از سوال کردن استقبال کنند و عاشق این باشن که به من و به همدیگه کمک کنند. بر خلاف انتظارم مردم اینجا هم درست مثل مردم ایران حسود هستند و خیلی هم دوست دارند از زیرکار در برند و اگر هم کاری خراب می شه گردن کس دیگه بندازند. اما چرا اینجا کار پیش می ره؟ دلایل متفاوت داره:
1) هیئت رئیسه شرکت می تونه هر چی دلش می خواد پول بخوره و بین بقیه هم قسمت کنه. اتفاقا فکر نکنم بدش هم بیاد.ولی اگر این کار رو بکنه چون که شرکت خودش باید پول خودش رو دربیاره شرکت ورشکست می شه و ارزش سهامش یهو میاد پایین و این هیئت رئیسه خدای نکرده بدبخت و بیچاره می شه.
2) آقا جیمی که رئیس بنده است در تیم ما می تونه بودجه ای که برای مثلا خرید دستگاه ها گذاشته اند رو خودش هلفی بخوره و خیلی هم دوست داره این کار رو بکنه اما در اونصورت باید سهم رئیس بالا دستی رو هم بده. رئیس های بالا دستی هم بدشون نمیاد اما.. اونوقت دستگاه های جدید رو نداریم, از تکنولوژی عقب می افتیم و در آمد شرکت یهو می افته پایین و به خاطر دو میلیون دلار ناقابل شرکت ورشکست می شه و آقا جیمی و همه روسای بالا دست خدای نکرده بدبخت و بیچاره می شند.
3) منشی های روسا می تونند که با روسا روابط حسنه -چنانکه افتد و دانی- داشته باشند. رئیس هم بدش نمیاد اما اونوقت از روز بعد نه منشی دیگه منشی می شه و نه رئیس خیالش راحته که پس فردا چه آبروریزی ای براش بار بیاد. یا باید منشی رو عوض کنه که جیغ و داد منشی در میاد و آبروش می ره و تازه نفر بعدی که بیاد به کارهای شرکت وارد نیست و روز از نو روزی از نو. منشی هم ترجیح می ده که کارش رو حفظ کنه و به خاطر یه سانفرانسیسکوی ناقابل موقعیت و کارش رو به خطر نندازه. بنابراین منشی ها همه بسیار با شخصیت و عاقل و معقول و به معنای کلمه خانم و موقر هستند و رئیس هم سرش به کار خودشه تا نکنه هیئت رئیسه خدای نکرده بدبخت و بیچاره بشه.
4) اگر پروژه ای شروع بشه و بودجه بهش اختصاص پیدا کنه همه خیلی خوششون میاد که همون ماه اول تمام بودجه پروژه رو بخورند و پاشون رو هم بندازند رو پاشون و بهانه بتراشند که این پروژه اصلا انجام شدنی نبود. و اصلا چه کشکی چه پشمی. اما اونوقت رئیس بالادستی پدرشون رو در میاره چون که زمان و بودجه به این کار اختصاص داده بوده و شرکت ورشکست می شه و هیئت رئیسه خدای نکرده بدبخت و بیچاره می شه.
خلاصه که جونم واسه تون بگه که اینجا آدم ها همون آدم های ایران هستند فقط سیستم کار و شرکت داری یه کم متفاوته.
به نظر من هم اصل و اساس برمی گرده به این که می شه هر کسی رو زیر سوال برد. کسی نماینده خداوند گار عالم در کانادا نیست. صد الحمدلله که خداوند گار عالم برای این یک تکه خاکش نماینده ای رو قرار نداده که همه کارها رو به هم بریزه و خراب و خوروب کنه. می تونی یقه هر کس رو بگیری و حساب بکشی.پدرش رو هم بسوزونی. نمی گم صد در صد. اینجا هم بخور و بخور هست. اینجا هم ممکنه سرکسی رو زیر آب کنند. اینجا هم مافیای قدرت و همه پدرسوخته بازی دیگه وجود داره. اما دقیقا به دلیل همین سیستم حساب رسی و قضاوت اگر در ایران مشکل نود در صد وجود داره اینجا مشکل سی درصد است.
اینها نظرمن بود البته. ممکنه- و حتما-بقیه نظر کمابیش متفاوتی داشته باشند.
فقط مرده شور این “امنیت شغلی” اینجا رو ببره که شرکت بعد از یه روز یا صدسال که جون کندی و بالای شرکت و پیشرفتش (البته باز هم برای این بوده که کار خودت رو ازدست ندی ها) جوونی گذاشتی , عین مردهای قدیم صاف میاد و بهت می گه که خانم جون یا آقای عزیز ما دیگه شما رو احتیاج نداریم. خوش گلدی.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار