تام و بکی

Posted by کت بالو on July 31st, 2013

در ادامه کتاب تام سایر، تام و بکی با هم توی یه غار پیچ در پیچ و تو در تو گم میشن اگه خاطرتون باشه.

از تفاوت‌های اون جامعه سال هزار و هشتصد و هفتاد هشتاد امریکا با این جامعه دو هزار یا حالا بگیر هزار و نهصد و نود اینجورای ایران (که ما میشناختیم) اینه که اگه ما با تام سایر توی غار گم میشدیم، از ترس مامان بابامون که بگن تو دو روز سه‌ روز -یا حالا دو دقیقه سه‌ دقیقه- با تام توی غار چی‌ کار میکردی همونجا توی غار میموندیم صمّ و بکم، و از گشنگی نفله میشدیم، ولی‌ جیکمون هم در نمیومد که نکنه مامان و بابا و همسایه و دوست و فامیل ما رو با آقا تام ده دوازده ساله توی غار پیدامون کنند. نیرو انتظامی و پلیس که دیگه جای خودش رو داشت. گیر جوو هندیه میفتادیم که زنده زنده یه لقمه خاممون کنه، خیالمون راحت تر بود.

عجبا، طفل معصوم‌هایی‌ بودیم ما.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

پتاس

Posted by کت بالو on July 30th, 2013

عجبا، یعنی‌ اقتصاد دانان کانادا این نقطه ضعف رو ندیده بودند؟

جریان کلا به پتاس (یه جورایی کود) ربط داره.

متوجّه هستید که کود مهمه. حالا، یکی‌ از تولیدات کانادا پتاس هست، بیشتر طرف ساسکاچوان. تولید پتاس دست دو عمده شرکت دنیا بوده. یکیش در کانادا و یکیش در روسیه. شرکت روسه یه قرار داد داشته با دولت بلاروس که تولید رو پایین نگاه داره. دلیلش؟ مازاد پتاس بر مصرف. حالا این شرکت روسی حصلش سر رفته، گفته گور بابای قرار داد و پتاس. من کل محصولم رو می‌گذارم واسه فروش که همه چی‌ به قیمت واقعیش برسه. حوصله‌‌ام سر رفت اینقدر که به طور مصنوعی قیمت رو بالا نگاه داشتیم.

حالا از اونجا که میزان پتاس بازار رفت بالا، و مصرف از مدتی‌ قبل داشته میومده پایین، پس قیمت پتاس سقوط میکنه.

سه‌ دلیل عمده کاهش مصرف کود (بنا بر این پتاس) عبارتند از تولید داخلی‌ در چین، کاهش کاشت ذرت، و میزان زیاد پتاس در انبار ها.

حالا دلیل و اینها رو ول کنیم و برسیم به اصل مطلب. اقتصاد ساسکاچوان و ایضاً کانادا مقدار زیادی به پتاس وابسته است. میزان رشد تولید ملی‌ ۰.۴ درصد پایین خواهد اومد، که مثلا از ۲.۵ به ۲.۱ خواهد رسید و کمابیش برای باقی‌ سال ۲۰۱۳ کمی‌ مشکل ساز خواهد بود.

حالا سوال اینه که واقعا اقتصاد دانن کانادا پیش بینی‌ چنین چیزی رو نکرده بودند؟ یا جنس خراب‌ها میدونستن و صداش رو در نیاورده بودند؟

و چنین میشود که زندگی‌ به کود بستگی پیدا می‌کند.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

چهل تیکه

Posted by کت بالو on July 30th, 2013

یه چیزی خیلی‌ عجیبه. گل آقا دو ماهی‌ رو باید از خونه کار میکرد. خیلی‌‌ها بهش میگفتند حوصله‌ ت سر نرفته؟

من تمام مدت مرخصی بچه داری رو سر کار نمی‌رم، احد الناسی از من نمی‌پرسه حوصله‌ ت سر نرفته؟!

دنیای عجیبی‌ است، پر از پیش فرض نسبت به بانوان محترم، و یک جورهایی نادیده گرفتنشون، وقتی‌ پای خانواده پیش میاد.

یکی‌ به نعل، یکی‌ به میخ حالا؛ این کوالا خانم، شانس آورده که دختر شده و میتونه هر رنگی‌ دوست داره، شامل آبی و سرمه‌ای و صورتی‌ و سرخابی بپوشه و با هر اسباب بازی که دوست داره شامل توپ و بوق و شیپور و عروسک و مترسک و ماشین و قطار و مرغابی و اجاق گاز بازی کنه. اگه پسر شده بود، حتا اگه بال بال میزد واسه رنگ سرخابی و عروسک بازی، باز هم باید بهش آبی میپوشوندی و توپ و چرخ مینداختی جلو پاش.

دنیاییست پر از تبعیض و تعیین تکلیف، گاهی‌ به قیمت زیر پا گذاشتن خواسته یا نخواسته، آگاهانه یا نا آگاهانه علایق و استعداد ها.

خوبیش به اینه که کوالا خانم اگه بخواد میتونه فوتبالیست و کاراته کار بشه و خلبان و راننده تریلی، یا بالرین و رقاص و آشپز و خانه دار یا صرفاً یک مادر و همسر.

هنوز اعتقاد دارم، آقایون در این مورد انتخاب‌هاشون از پیش تعیین شده تر و جهت دار تر از خانم هاست.

دختر رو با یک فکر آزاد و به دور از تبعیض بزرگ خواهم کرد، بدون این که دچار عذاب تضّاد با اطراف و خصم نسبت به جامعه و تاریخ بشه. بسیار سخته، ولی‌ سعی‌‌ام رو می‌کنم به هر حال، در جامعه‌ای که هنوز سر کار نرفتن من رو طبیعی میدونه و وظیفه، و اگه گٔل آقا بخواد (یا پیش بیاد) خونه بمونه و کنار دخترش، به حکم مرد بودن انتظار میره که حوصله‌ ش سر بره.

ملت باحال هستند. آقاهه یه فاند ( fund: مجموعه‌‌ای از سهام‌ها که انداخته اند توی یک سبد) اداره میکنه. مهم این هست که فاند نسبت به فاند‌های مشابه چطور رشد (یا سقوط) میکنه. فاند‌های مشابه ۴.۵ در صد سقوط کرده اند، فاند این آقا ۱۴.۵ در صد. از ابتدای شکل گیری هم، این فاند ۳.۶ در صد رشد کرده و مشابه هاش ۷.۵ در صد!

حالا از آقاهه یه مقاله در مورد دسته سهام‌های موجود در این سبد خوندم، میگه که امسال همه اومدند پایین، کاریش هم نمیشه کرد. بر منکرش لعنت البته، ولی‌ این آقا فقط یادش رفته بگه سرمایه‌ای که دستش هست و نزدیک ۳% هم مزد اداره اونها رو بر می‌داره، نسبت به مشابه‌هاشون به شدت ضعیف تر اداره شده اند.

تبعیض نسبت به سیاهپوست‌ها و فرهنگ دویست سال پیش امریکا بسیار جالبه.

عجب بچه باهوشی هست توم سایر، و عجب پسر خوش طینتی هست، هک فین.

قوم جالبی‌ هستند این قوم بنی اسرائیل. اینطور که در تورات اومده، بچه عزیز کرده خداوند هستند، گاهی بی‌ هیچ دلیل واضح و روشنی. خداست دیگه، مشیتش رو که نمیشه زیر سال برد دیگه. میشه؟

در این قسمت البته دلیل داره. پادشاه مصر باهاشون بد هست و دستش برسه پسر‌های متولد شده در بنی‌ اسرائیل رو می‌کشه. اینه که خدا چپ و راست کمکشون میکنه.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

اخبار مخابرات در کانادا

Posted by کت بالو on July 24th, 2013

فکر نمیکنم Verizon بتونه با شرایط فعلی دو شرکت مخابراتی کانادا رو که می‌خواد بخره. سه‌ شرکت بزرگ مخابراتی Bell و TELUS و Rogers به شدت (و با دلیل موجه) یک صدا دارند مخالفت میکنند.

مشکل اینه که اگه این خرید انجام بشه (به هر شکلی) قیمت سهام سه‌ شرکت مخابراتی بزرگ کانادا پایین میاد. اگه این خرید انجام نشه، قیمت سهام دوباره بر می‌گرده سر جای اولش.

حدس من اینه که معامله انجام نخواهد شد.

این مرتبه اول نیست که یه شرکت مخابراتی دیگه وارد کانادا میشه. به شدت با این گفته نادر محمد موافق هستم که همیشه دیده ایم که بازار کانادا کشش چهار شرکت مخابراتی رو نداره و سه‌ تا جواب بازار رو میده.

مقاله‌ای از سال ۲۰۰۹ رو میخوندم در مورد شرکت Wind که اون موقع تازه تأسیس شده بود، و این که برنامه دارند که طی‌ ده سال آینده یک شبکه درست کنند و بشند شرکت چهارم، و حمایت دولت از اونها و ابراز خوشحالی‌ از ورود شرکت چهارم. در کمتر از چهار سال پیش بینی‌ سه‌ شرکت مخابراتی بزرگ به اثبات رسید:

کوچیک‌ها معمولان هدفشون گرفتن مقداری عرض باند، و مشترک، و بعد فروش شرکت هست.

به شدت دوست دارم ببینم نهایت جریان چه خواهد شد.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

تفأل امشب

Posted by کت بالو on July 23rd, 2013

می ده‌‌‌ که گرچه گشتم، نامه سیاه عالم

نومید کی‌ توان بود، از لطف لایزالی

از چار چیز مگذار، گر‌ عاقلی و زیرک

امن و شراب بیغش، معشوق و جای خالی‌

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

سوریه

Posted by کت بالو on July 19th, 2013

والله، عرض شود به حضور انور همگی‌ که توی شلوغ پلوغی سوریه من نه طرفدار اسد هستم و نه طرفدار شورشی ها. اصولا این وسط سودش رو نهایتاً و در هر صورت کس دیگه میبره، چه شورشی‌ها برنده بشن و چه اسد برنده بشه. هر دو طرف هم اینجور که پیداست دارند دمار از روزگار هم در میارند. شورشی‌ها هم یه جورایی یه دیکتاتور دیگه هستند، لنگه اسد که اسمشون متفاوته. واسه همین طرفدار هیچ کدوم نیستم.

منتها این وسط این خبر باحال بود.

موضوع اینه که قسمت بزرگی‌ از در آمد سوریه (ایضاً باقی‌ کشورهای آسیا و خاور میانه) از توریسم هست – یا حالا بود- . توریسم تاریخی‌ و توریسم مذهبی. این مکان مذهبی زینبیه هم از بزرگترین منابع در آمد سوریه است.حالا گیرم فعلا اداره این در آمد با دولت است، یا مثقالیش هم به جیب ملت میره (یا اصلا نمیره)، یا این که اعتقاد مذهبیتون اصولا متفاوته، یا اصلا دین و ایمون ندارین، بابا یک کمی‌ فراست و تحمل هم بدکی نیست به خدا.  آخه آدم میزنه وسط نوندونی‌ای که ایشالا در آینده مال خودش میشه. حالا گیرم اصولا ‌شیعه نیست و سنّی است، یا اصلا خودش و جدّ بر حقش زدن زینب رو کشته اند. این چه کار خرکی‌ای هست آخه؟!

یعنی‌ اصولا توی این شورش‌ها و کشت و کشتار ها، نه فقط در سوریه، بلکه خیلی‌ جاهای دیگه یاد این شعر میفتم که “یکی‌ بر سر شاخ بن می‌برید”. یعنی‌ گاهی می‌زنیم قایق طرف رو سوراخ سوراخ می‌کنیم بد فرم.

جهان غرب (ایضاً شرقِ دور و شمال و شرق نزدیک) هم خوش خوشانش هست و اسم این جریانات مصر و سوریه و بحرین و باقی‌ ممالک رو گذشته “بهار عرب”! یعنی‌ خدا میدونه البته، بنده که عددی نیستم اظهار نظر کنم، ولی‌ جسارتاً همون زمستونه به نظرم سبز تر و صلح آمیز تر بود.

سوریه و دمشق رو حدود پانزده سال پیش دیدم. بر خلاف خیلی‌‌ها, دوستش داشتم. اون موقع آروم بود و امن. موزه ملی شون خیلی‌ قشنگ بود و آثار تاریخی‌ فراوانی‌ داشت. قسمتی‌ از برخی‌ بناهای تاریخی‌ رو با زحمت از هر سایتی که بود آورده بودند توی موزه. محله باب توما که مال ارامنه بود قشنگ بود. مرکز شهر مغازه‌های فرنگی‌ داشت، از جمله یک مغازه بنتون سه‌ طبقه! بازارش پر از جنس‌های رنگ و وارنگ بود. نوار فروشیهاشون نوار‌های خواننده‌های ایرانی‌ رو هم داشتند. یه سری خریدم. ایرانی‌‌ها رو به خاطر پول توریسم دوست داشتند. مرد‌ها جلوی مغازه‌ها تخته نرد بازی میکردند و دید می‌زدند و صفا میکردند. زن‌ها بعضی‌ محجبه و بعضی‌ بی‌ حجاب میچرخیدند اون وسط ها. توریست‌های مذهبی هر سحر, چهار و نیم صبح میرفتند زینبیه که نماز صبح رو اونجا بخونند. شب‌ها هم میشد رفت خوشگذرونی واسه توریست‌های غیر مذهبی. شکلات داماس (اگه یادتون باشه کدوم‌ها بودن) اونجا ارزون بود و بودند کسانی‌ که به قصد خرید داماس و فروشش در ایران میرفتند سوریه. خلاصه که امن بود و اصالتی داشت و رونقی.

یاد تمام روز‌های امن تمام ملت‌ها به خیر. حیف بود.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

پیوست: امیدوارم موزه ملی‌ دمشق و آثار توش دست نخورده بمونند. اون یکی‌ واقعا حیفه، خیلی‌ حیفه.

تفأل امشب

Posted by کت بالو on July 19th, 2013

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد      گفتا خموش حافظ، کأین غصّه هم سر آید

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

تعبیر خواب یوسف نبی (ع)!!

Posted by کت بالو on July 17th, 2013

حضرت یوسف رو میندازن زندان؛ شرحش و دلیلش بماند. بعد از مدتی‌ ساقی‌ و خباز شاه رو هم میندازن همون زندون.

ساقی‌ و خباز یه شب هر دوشون خواب می‌بینن و صبحش به یوسف نبی میگند که خوابشون رو تعبیر کنه.

ساقی‌ خواب دیده بوده که سه‌ شاخه تاک، انگور میدن و اون انگور‌ها رو توی جام فشار میده و عصاره رو میده که پادشاه بخوره. یوسف میگه سه‌ شاخه به معنی‌ سه‌ روز هست، و تعبیر اینه که تو سه‌ روز دیگه از طرف شاه بخشیده میشی‌ و دوباره میشی‌ ساقی‌ شاه.

بعد خباز میگه پس تعبیر خواب من رو هم بگو. خواب دیده‌ام که سه‌ سبد روی سرم هست و تؤی سبدِ رویی همه جور غذایی‌ هست و مرغ‌ها اون غذا‌ها رو از سبد روی سرم میخورند. یوسف میگه تعبیر اینه که سه‌ روز دیگه به دستور پادشاه سرت از تنت جدا میشه و بعدش از دار می‌‌آویزنت و مرغ‌ها گوشت بدنت رو میخورن!!!

یعنی‌ حضرت یوسف نبی کلا راحت و صریح حرفش و میزده. حالا این خباز بیچاره کپ هم کرد، کرد!!

من اگه جای یوسف نبی بودم حد اقل فقط می‌گفتم سرت رو از تنت جدا میکنند. باقیش رو اصلا لزومی نداشت بگه هر چی‌ فکر می‌کنم!

کلا آدم بعضی‌ سوال‌ها رو نپرسه بهتره.

گاسم همین صداقت یوسف نبی، زلیخا رو کشته بوده.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

یعقوب، توم سایر، کوالا

Posted by کت بالو on July 5th, 2013

چرتینکوف عزیز، سرم خیلی‌ شلوغ بود. شرمنده.

در ضمن، تو خودت دیگه نمینویسی؟!

دارم روزی یه باب از کتاب عهد قدیم رو سر صبر میخونم. جالبه. یعقوب سر برادرش ایسو رو دو مرتبه کلاه گذشت. داستانش مفصله. بعد داییش، لابان، سر یعقوب رو کلاه گذشت و در ازای هفت سال خدمت، جای دختر کوچیک (راحله)، دختر بزرگه (لیا) رو به یعقوب داد و گفت اگه دختر کوچیک رو می‌خوای باید هفت سال دیگه هم برام کار کنی‌!

اونوقت لیا به لطف خدا حامله میشه و یکی‌ بعد دیگری پسر میزاد، چهار تا. ولی‌ راحله طفلی حامله نمی‌شده.

حالا این وسط بیابید پرتقال فروش را!

یه چیز بامزّه. گمونم بنا به نام خانواد‌گی، این همسایه یهودی دیوار به دیوار ما نواده مستقیم پسر چهارم راحله خانم باشه! برم جلوتر، برسم به پسران موسی، و سر منشأ دوازده قبیله، ببینم همونه یا نه.

دارم شبی یه فصل از داستان تام سایر رو هم (نسخه اصلی‌ انگلیسی) میخونم. ترجمه فارسی داستان رو کلاس دوم راهنمایی‌ خونده بودم. این مرتبه ولی‌ برام خیلی‌ جالب‌تره. اولا ترجمه فارسی اصلا حق مطلب رو ادا نمیکنه. نسخه انگلیسی دقیقا اصطلاحات و فرهنگ دوروبر میسی سیپپی امریکا رو در اون زمان بازسازی میکنه، که در نسخه‌های ترجمه مقداری از اصالت کار خواهی‌ نخواهی از بین میره. ثانیا، دوازده سالم که بود، از کتاب فقط توم سایر و هک و بکی‌ رو میدیدم. حالا فضا و فرهنگ و اصطلاحات برام بسیار جذّاب تر هستند. 

توی یه فیلم شنیده بودم که به هدف متحرک تیر اندازی کردن شانس موفقیت تیر انداز رو تا هفتاد در صد پایین میاره. اضافه می‌کنم پوشک یک هدف متحرک رو عوض کردن، و لباس بهش پوشوندن هم شانس موفقیت پوشاننده بینوا رو کلی‌ پایین میاره.

کواللا خانم هنوز پنج ماهش نشده، ولی‌ بند نمیشه. می‌خواد غلت بزنه و سینه خیز بره و بازی کنه. مهلت پوشک عوض کردن و لباس عوض کردن و شیر دادن و خوابوندن نمیده! خدا حفظش کنه.

چرا همه بچه‌ها عاشق کنترل تلویزیون و گوشی تلفن هستند؟ فرقی‌ نداره هزار تا اسباب بازی هم جلوشون باشه. این کوالا فسقلی هم عشق کنترل تلویزیون هست و گوشی تلفن!

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار