کتبالوی متعجب

Posted by کت بالو on May 22nd, 2012

گاهی‌ آدم خودش رو متعجب میکنه به کل.

وقتی‌ توی موقعیت‌ها یه جدید قرار میگیرم کیف می‌کنم، از قابلیتِ انعطاف و توانایی‌‌هایی‌ که دارم و همیشه می‌ترسیدم هرگز پیدا نکنم.

هر لحظه‌ای که چشمام باز هستن، وقتم به درس خوندن می‌گذره. در شبانه روز چشمام به مدتِ شیش ساعت بیشتر بسته نمیمونه. همیشه فکر می‌کردم کمتر از هشت ساعت اگه بخوابم دود میشم میرم هوا. دود نشدم. سه‌ هفته است! صحیح و سالم و هشیار، سلام دارم و عرض ارادت خدمتِ همگی‌. در زندگی‌ هرگز اینقدر خوش نگذشته بوده.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

خواب

Posted by کت بالو on May 19th, 2012

خواب دیدم دوباره. دو شب هست که خوابم همین شکل و شمایل رو داره.

اولش خواب دیدم داریم از ایران میریم یک کشور دیگه. همه چی‌ هول هولی، و اون میون عروسی هم بود و باید قبل از عروسی یک معاینه پزشکی‌ انجام میدادم که ربطی‌ هم به موهام داشت. به هر حال به شدت دیرم شده بود.

خوابِ بعدی این بود که بیرون بودیم. دختر‌های قشنگ بدونِ تاپ، یا با لباسِ باز، شبیهِ یه جنبش که پیامش بی‌ لباس بودن باشه. با گل آقا بودیم. بهش گفتم از این به بعد یه وقتی‌ بذاریم و هر از چند گاهی‌ بریم استریپ کلاب، با خیالِ راحت بشینیم به تماشا و نوشیدن! نمونهِ کاندم پخش میکردن. بهمون یکی‌ دادن. عجله داشتیم بریم خونه. خونه رو عوض کرده بودیم (دفعهِ دهمه شاید که خوابِ خونه عوض کردن میبینم). خونه بزرگ بود. مهمون داشتیم. اصلا نمیدونستم مهمون میاد برامون. غذا از قبل مونده بود. اصلا نمیدونستم چه کنم. حتا درست نمیدونستم آشپزخونه و وسایل و اتاقِ نهارخوری کجاست. مهمون ها برای مرتبهِ اول اومده بودن خونمون، و فقط یه بار خونهِ یکی‌ از دوستامون دیده بودیمشون. خودشون رفتن توی آشپزخونه. من خسته بودم و کاری نمیتونستم بکنم. ظرف‌ها رو شستن، یک کم پلو هم از یخچال بردن گذاشتن روی میز ناهار خوری بخورن که دیدم همون لحظهِ اول ,غذا (پلوِ خالی‌) تموم شد و خورش هم نداشتیم. این میون دو تا از دوستامون هم زنگ زدن به گل آقا و گفتن دارن میان خونهِ ما ولی‌ گل آقا باید بره دنبالشون. به گل آقا گفتم از بیرون غذا بگیره. در همین موقع تازه نگاه کردم به دورو برم و دیدم که هیچ کدوم از وسایل خونه مالِ ما نیست! فهمیدم باید اسباب کشی‌ کنیم!

مهمون‌ها نشسته بودن…پلو تموم شده بود. هیچی‌ دیگه توی خونه نداشتیم. گل آقا هم رفته بود بیرون. من خسته بودم، و…تازه باید اسباب کشی‌ هم میکردیم!

حالا کسی تعبیرِ خواب بلده؟

خوش بگذره، دوستتون دارم، به امیدِ دیدار.