جزیره ی پرنس ادوارد

Posted by کت بالو on May 28th, 2010

می شه لاینقطع حرف زد و اصلا گوش نداد.

مدتیه به این نتیجه رسیده ام که -جدای نزدیک ترین هات- در ارتباط با دیگران اصولا لزومی نداره خیلی حرف بزنی.
دلیل منطقی اش: اگه گوش بدی و بگذاری طرف بیشترین سهم حرف زدن رو داشته باشه احتمال این که چیزی به دانسته هات افزوده بشه بیشتره.
و…همیشه این جمله یادمه: هر چیزی که اینجا بگی ممکنه در دادگاه علیه خودت استفاده بشه!!!

——

آرومترین جایی که دیده ام؟ جزیره ی پرنس ادوارد. فکر می کنم اگه یه زمانی استرس خیلی زیاد بهم وارد بشه و بخوام یه جای آروم آروم آروم برم که به هیچی فکر نکنم حتی به رژیم غذایی و اضافه وزن و لباس و کفش و طلا و سهام و گلوبال وارمینگ و تکنولوژی و ماشین و خونه و بدهی و غیره و ذلک….سوار هواپیما می شم می رم سه روز جزیره ی پرنس ادوارد. فقط درخت نگاه می کنم و آب در جایی که پراکندگی جمعیت یه نصفه آدم در ده مایله و پراکندگی ماشین یه نصفه ماشین در پنجاه مایل!
خلاصه…زندگی یه جور دیگه هم تعریف می شه و اونجورش در جزیره ی پرنس ادوارده.
…..

توصیه: اگر خانواده ی شلوغ پلوغی هستین یا یه اپسیلون علاقه به ماجراجویی دارین این مقصد رو برای سفر اصلا و ابدا توصیه نمی کنم. لطفا آرامش بسیار طبیعی جزیره رو به هم نزنید جون مادرتون.
اگر آمادگی دارین که با خودتون لپتاپ و آی فون نبرین و ترجیحا موبایلتون رو جا بگذارین خونه سفرتون شاهکار می شه.
…..

رمان آن شرلی از معروف ترین رمان های کلاسیک کانادا خصوصا برای سنین نه تا دوازده سال هست و یکی از بزرگترین جاذبه های توریستی جزیره ی پرنس ادوارده. سال هاست که بر اساس این رمان فیلم و کارتون ساخته می شه و به حداقل هفده زبان ترجمه و بارها و بارها تجدید چاپ شده.
لوسی مد مونتگومری رمان رو برای چاپ برای پنج ناشر فرستاد و همه ی پنج ناشر رمان رو برگردوندند و گفتند ارزش چاپ شدن نداره. بار ششم رمان چاپ شد و بسیار بسیار موفق شد:
Once published, Anne of Green Gables was an immediate success. The central character, Anne, an orphaned girl, made Montgomery famous in her lifetime and gave her an international following
 
نتیجه گیری این که اگه کاری رو کردین یا فکری توی سرتون بود که بارها و بارها رد شد لزوما به این معنی نیست که اون کار یا اون فکر بی ارزشه. ممکنه دلیلش قضاوت نادرست و دیدگاه اشتباه دیگران باشه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

دینامیت

Posted by کت بالو on May 27th, 2010

فکر کن یه دینامیت کوچولو توی دلت جاسازی شده که نمی دونی کی چقدر از ماده ی منفجره اش منفجر می شه و چقدر بهت آسیب می رسونه.

حالا سه تا راه داری. یا این که از هول دینامیته خودت خودت رو منفجر کنی و خیالت راحت بشه. یا این که تمام مدت فکرت پیش دینامیته باشه و نگران منفجر شدنش باشی و یا این که به دینامیت اصلا فکر نکنی و با خیال راحت زندگی ات رو بکنی.

زندگی پره از این دینامیت های کوچولو و بزرگ. خوش شانس تر ها دینامیت هاشون نمی ترکه یا به موقع می ترکه. خوش بخت تر ها به دینامیته فکر نمی کنند. هر وقت ترکید خوب ترکیده دیگه.
استرس اونوقتی میاد که پیوسته و مداوم در مورد دینامیت ها و انفجارهاشون فکر می کنی.

مدتیه از فکر کردن به دینامیت ها خسته شده ام و با خودم کلنجار می رم بهشون فکر نکنم و زندگی ام رو بکنم تا وقتی آخرین سلول زندگی ام هنوز منفجر نشده.
سخته اما! گاهی وقت ها تحت بعضی شرایط سخت تر.

گمونم دینامیت مهمه همون فکر کردن مداوم در مورد تمام این دینامیت هاست. اگه همین یه دونه رو بندازی دور و بگذاری ترقه های چهار چپ و راست صدا کنند با تک تک سلول هات زندگی می کنی و از تک تک سلول های موجودت لذت می بری تا وقتی حتی یه سلول از سلول های بدنت وجود داره و هنوز منفجر نشده.

دارم زجر می کشم این حس رو در وجودم نهادینه(!!) کنم برای لذت بردن از سلولهای باقیمونده ی وجودم!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

حس خداحافظی

Posted by کت بالو on May 20th, 2010

یه چیزهایی رو باید تجربه کرد تا فهمید.

خیلی پیش اومده که من یا گل آقا تنهایی بریم سفر. حس خداحافظی هر مرتبه روی دل آدم سنگینی می کنه حتی وقتی که سفر یک سفر امن باشه و بی دغدغه و به بهترین نقطه ی دنیا.

بدون استثنا هر بار خداحافظی من رو یاد دوران جنگ می اندازه و یاد تمام مبارزه ها. اگر خداحافظی سفر امن و سلامت اینطور سنگینی کنه, خداحافظی مادر و همسر و پدر و برادر و خواهر برای  به جنگ فرستادن و زندان رفتن و اسارت چه حسی هست و …خداحافظی روز اعدام…یا اعدام بی خداحافظی.

انسان…با صدای داریوش

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on May 5th, 2010

آقای سیمور شولیچ معروف توی کتابش می گه که از هشت سالگی هفته ای یک کتاب می خونده و به همه ی ملت توصیه می کنه که این کار رو بکنند. محاسبه ی ساده اش هم اینه که اگه هر صفحه ی کتاب یه دقیقه طول بکشه و آدم روزی یک ساعت کتاب بخونه می شه شصت صفحه در روز و می کنه به عبارتی یک کتاب در هفته. ولله از وقتی این رو خوندم به این فکر افتادم که کتاب هایی که می خونم رو سر شماری کنم. هدف من از دو سال پیش یک کتاب در هر فصل (هر سه ماه) بوده و کمابیش بهش وفادار مونده ام. منتها این منهای متن های درسی ای هست که می خونم. خیال دارم کتاب های درسی مالی و فنی رو هم به سرشماری اضافه کنم. مشکل اساسی اینه که سرعت من دقیقه ای یک صفحه نیست. قسمتی به خاطر این که زبان اصلی ام انگلیسی نیست و قسمتی به خاطر نوع متنی که می خونم.

خلاصه…این که توی مدرسه همیشه بهمون می گفتند علم بهتر است یا ثروت. این دو تا رو مقابل هم قرار می دادند. سال های ساله به این نتیجه رسیده ام علمی بهتره که ثروت دنبالش بیاره. وگرنه عالم خان زنبوری است بی عسل! (طبق قضاوت من ول معطل!)

 بریتیش پترولیوم گند زد به خلیج مکزیک و توابع. یونان گند زد به کل اقتصاد دنیا. تا کی این دو تا گند رو جمع بکنه خدا عالمه.

فعلا قیمت همه چی داره وووووری می ره پایین. باز خدا رو شکر که طلا قیمت رو حفظ می کنه چه بریتیش پترولیوم محیط زیست رو داغون کنه و چه یونان قیمت دلار رو پرت کنه قعر دره!

بعضی ها انگار برای یه اسم ساخته شده اند. مدتیه یه خانومی رو سر کار می بینم و حدس زدم که تازه استخدام شده. قیافه اش و رفتارش و حرکاتش و لباس پوشیدنش به شدت من رو به این فکر انداخت که خانومه باید مال اروپای شرقی باشه. امروز اسمش رو پرسیدم: سونیا. اگه همین طوری به من می گفتند یه اسم براش انتخاب کنم مسلما اسمش رو می گذاشتم سونیا! یکی از سونیا ترین سونیا هایی هست که در زندگی ام دیده ام!

 ترس از دست دادن چیزهایی که دارم باعث می شه هر لحظه به یاد بیارمشون و از داشتنشون متشکر باشم و قدردان و ازشون لذت ببرم. کوتاه بودن بیش از حد عمر از تاسف هاییه که دارم و…از بزرگترین انگیزه هایی که هر لحظه رو زندگی کنم و از گذر هر لحظه آگاه باشم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار