کلاس آموزشی امروز

Posted by کت بالو on April 28th, 2010

بچه ی یکی از دوست هامون وقتی کوچک بود سر هر چهارراهی که پلیس داشت کلی گریه می کرد و می گفت این چهار راه هم پلیس داره. پس من پلیس کدوم چهارراه می شم.
پسرعموی من هم کوچک که بود توی هر عروسی ای گریه می کرد و می گفت این عروسی هم که داماد داره. پس من داماد کدوم عروس بشم.
….
امروز یه کلاس آموزشی داشتم مختص بانوان. عنوان درس leadership بود و طبق معمول اکثریت قریب به اتفاق برنامه های آموزشی یه سری فعالیت های کلاسی داشت.
یکی از این فعالیت ها جواب دادن به یه سری سوال بود. یکی از سوال ها این بود که اگه می تونستین سه تا زندگی دیگه داشته باشین ایده آلتون بود که توی اون زندگی ها چکاره باشید؟
جواب های من طبق معمول همیشه این سه تا بودند:
۱- هنرپیشه یا رقاص!
۲- آدم پولدار business person مدل راکفلر
۳- رییس جمهور یا سیاستمدار موفق مدل مارگارت تاچر یا بیل کلینتون (شامل کلیه ی موارد شرم آور و غیر شرم آورش!)

تا به امروز هم فکر می کردم همه ی مردم دنیا همین سه تا شغل رو به عنوان مشاغل رویایی توی لیستشون دارند و اگه همه ی آدم های دنیا یکی از این سه تا کار رو نمی کنند به خاطر اینه که نمی تونند. نه این که نمی خواند. بنابراین فکر می کردم شانس من برای داشتن هر کدوم از این سه شغل به دلیل داوطلبین بسیار زیاد -به وسعت دنیا و تاریخ-  بسیار بسیار کم باشه.

لیست مشاغل ملت برام فوق العاده جالب بود:
کشاورز!
کاپیتان کشتی!
نیمه بازنشسته!
صاحب یه مغازه ی gift shop
مادر!!!!!!!!!!! (همراه با اشک های فراوان و غیر قابل کنترل!)

ولله من به قربان سرتاپای تمام مادران دنیا و ارج و قرب بی حدشون! اخرین کسی هستم که در مورد تقدس و مقام والای مادری کوچکترین شکی بکن. اصلا مادر نمی شم چون به نظرم میاد اونچه که نیاز و شایسته ی بچه باشه رو نمی تونم بهش بدم.
اما عجیب ترین شغل توی این لیست خاص بود. به دلیل این که اگه کسی اینقدر مادر شدن رو دوست داره حتی اگه شوهر نداره (خانومه داشت. خوبش رو هم داشت: چون شوهره آشپزی هم می کنه همیشه.) یا به دلایل دیگه بچه دار نمی شه (خصوصا برای خانومی حدود سی و چهار پنج سال) راه حل داره. می تونه تحت هر شرایطی و در هر سنی یه بچه رو به فرزندی بپذیره! بنابراین اونچه باعث تعجبم شد اشتیاق به مادر شدن نبود (اشتیاق فراوان رو درک می کنم.). بلکه آوردنش توی این لیست بود و جزو مشاغل رویایی اگه سه تا زندگی دیگه داشته باشید!!

به هر حال بسیار امیدوار و خوشحال شدم که فهمیدم همه ی ملت دنیا نمی خوان بسیار ثروتمند و بسیار قدرتمند بشند! جای بسی خوشبختی است.

 به گمانم دقیقا حالت اون بچه ها رو داشته باشم زمانی که درک کردند لزوما همه ی چهارراه ها همیشه پلیس ندارند و عروس خواهان داماد همیشه در دنیا پیدا می شه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

Leadership

Posted by کت بالو on April 27th, 2010

“Effective leadership is more than mastering the marketplace and anticipating opportunities, maximizing profits and managing inventories.

True leadership enables people to realize their full potential and gives them tools and freedom to achieve what had been thought impossible.

But before you can unlock the potential in others, you must first unlock it in yourself”.

Dede Henley

جواب راست و درست

Posted by کت بالو on April 26th, 2010

خیلی از سوال ها دو جور جواب دارند: جواب راست و جواب درست. گاهی اوقات جواب راست و جواب درست یکی هستند. خیلی از اوقات هم خیر.

فرض بفرمایید در محل کارتون سوار آسانسور می شید. رییس کل رو می بینید. ازتون می پرسه کار و بار چطوره. جواب درستش اینه که کار بسیار زیاده اما بسیار دوست داشتنی و ارضا کننده و حسابی هم روی روال. جواب راستش اما اینه که این هفته تقریبا کاری نیست و پروژه های این ماه هم تایید نشده اند و رییس و تیم در حال ارزیابی هستند و یه همکار خیلی خود شیرین داریم توی تیم که بدمون نمیاد زنده زنده پوستش رو بکنیم!!!

یا فرض بفرمایید خانوم همسایه دم در ازتون می پرسه حالت چطوره. جواب درستش اینه که بگی به مرحمت شما بدکی نیستیم. همه خوبند. اگه بخوای مودب باشی و کمی حرف رو ادامه بدی می تونی بگی مادر کسالتی داشتند که بحمدلله رفع شد. خودم هم نیمه سرماخوردگی ای داشتم که فقط یه کمی فین فین اش بهم مونده. ولسلام. جواب راستش اما اینه که دیشب سر اختلاف با خواهر شوهرم, با شوهره حرفمون شد. شب هم ..ونمو کردم بهش خوابیدم. کسالت مامانم هم پاک دیونه ام کرده وسط این همه گرفتاری و سرماخوردگی خودم. پسرم هفته ی پیش ماشین رو وسط اتوبان کله معلق کرده و بعد هم با یه دختره ی غریبه اومده خونه و صاف رفته ان توی اتاقش و در رو دو سه ساعتی بسته اند. دلشوره من رو کشته. زن داداشم هم با مامانم نمی سازه, و خواهرم هم سه چهار روزه که فهمیده شوهرش که بچه اش هم نمی شه با منشی شرکت ریخته رو هم,  تازه شب هم خونه برنگشته….

جوابی که دختر پنج ساله ات باید  به یه سوال بشنوه متفاوته با اوینچه که رییست باید بشنوه یا شوهرت باید بشنوه یا همسایه ی دست راستی. بامزه اش اینه که خیلی از وقت ها هیچ کدوم جواب راست نیستند! یا ورژن های مختلف جواب راست هستند یا…

خلاصه ی مطلب این که, جواب راست جواب تو هست به سوال که به درد خودت می خوره و لاغیر. جواب درست جوابیه که سوال کننده باید بشنوه. به عبارتی یه لحظه تمرکز می کنی. فکر می کنی سوال کننده دقیقا و دقیقا و دقیقا چرا داره می پرسه. متناسب با مکالمه و شخص, جواب درست رو تحویل می دی. هر کسی لزوما جواب راست رو نباید بشنوه و اصلا براش اهمیتی نداره یا براش خوب نیست که بشنوه. اصلا لزومی نداره که کسی که سوال رو پرسیده جواب راست رو بشنوه. نفعی که به حالت نداره هیچ. ممکنه هر لحظه هم به ضررت استفاده بشه. جواب درست همیشه کافیه. به نفع خودته بیشتر از هر چیزی. و…اگه هم کسی سوالی نکرده, که اصولا حرف خاصی نزنی بهتره. مگه این که  حرف درستی برای زدن داشته باشی. نه لزوما حرف راست!

مساله اینه که درست بودن یک جواب مهمه و نه راست بودن یا نبودنش.

سیاستمدار ها و وکیل ها و روسای بزرگ گروهی هستند که به سوال ها جواب درست می دهند و نه لزوما جواب راست. فرقی نداره سیاستمدار کلک حقه باز باشند یا فعال حقوق بشری مدل نلسون ماندلا حتی.

سیاستمدار های موفق اما اونهایی هستند که نه تنها جواب درست رو تحویل طرف می دهند, که از جواب های درست طرف یا از خود طرف راستش رو می فهمند.

خلاصه که …به قول مشقاسم خدا بیامرز کل دنیا همینه…راستش رو می خواین یا…دروغش را!؟

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

فجایع طبیعی!

Posted by کت بالو on April 22nd, 2010

(متن زیر بی ادبی بسیار قاطی دارد. Readers discretion is advised!)
بدبختی ای داریم ها. زلزله هم افتاد گردن بانوان محترم.

البته تیوری پر بیراه هم نیست. بسیاری از فجایغ طبیعی رو توضیح می ده. زلزله های امسال در هاییتی و شیلی و مکزیک به وقوع پیوستند و قسمتی از چین. صد البته در هاییتی و شیلی و مکزیک لباس های بانوان بسیار مستهجنه. آقایون می جنبند و البته زلزله اجتناب ناپذیره. چین و تبت هم که لادین هستند و تا به حال هم با دعای مومنینه که سر پا مونده اند! دلیل این که در سانفرانسیسکو و لس آنجلس هم اینقدر زلزله می شه همینه که بانوانشون خیلی بی تربیتی لباس می پوشند (تازه اگه بپوشند!). همینه که از طرف های قطب شمال و قطب جنوب خبر زلزله ملزله نمیاد. اونجا لباس همه از پوست خرسه!
تازه…به احتمال قوی اگه آمار بگیرند در فصل تابستان زلزله باید قاعدتا بیشتر باشه تا در فصل زمستان.
تسونامی تایلند هم به دلایل واضح -چنانکه افتد و دانی- اینقدر شدید و افتضاح بود. غلط نکنم به همین خاطره که هلند هم هر لحظه خطرش هست که ووری بره زیر اب و از صفحه ی روزگار حذف بشه. خلاصه به نظر میاد که آزاد بودن فحشا مترادف است با سیل; به عبارتی حکایت یامولا همه رو غرق کردی ما هم روش, غرقش کن.

من اعتقاد دارم آتشفشان اما به دلیل گناهان آقایون باید باشه. از شکل و شمایل اش اینجور بر میاد. حالا گیریم به خاطر آقایون همجنس گرا باشه. چون اینجور که پیداست آقایون غیر همجنس گرا گناهشون گردن بانوان مستهجن است.

با این حساب تکلیف زمین شناس ها و زلزله شناس ها و کره ی زمین مشخص شد. تا حالا به کل راه رو عوضی رفته اند. طفلی ها تعجبی نیست که هنوز که هنوزه نمی تونند زلزله رو پیش بینی کنند. علت و معلول رو عوضی فهمیده اند. علت زلزله بانوان هستند به دلیل جنبوندن نابجای بومبول آقایون (ماشالله). علت آتشفشان هم فوران زشت و خلاف شرع گدازه هاست لابد از بومبول آقایون (باز هم ماشالله).
فکری مونده ام طرف بندر چرا خبری نمی شه با این همه لرزش سینه و چرخش باسن بندری. به گمونم لرزش سینه و جنبش باسن بانوان تا زمانی که باعث جنبش بومبول آقایون نشه مانعی نداره. حالا مونده ام بومبول آقایون بندری مگه خدای نکرده از سنگه یا سربه که با این همه چرخش و جنبش و نزدیکی به امارات و دوبی -باز هم چنانکه افتد و دانی- نمی جنبه؟!

خلاصه که از کل جریانات خروش و جنبش و لرزش یه جنبش بامزه ای درست شده. ایناهاش.

حالا بانمک می شه اگه همزمان با همین حرکت دو سه تا زلزله ی پدر مادر دار یه گوشه کنار دنیا اتفاق بیفته. باسن و سینه و بومبول به کنار, کل  تیوری های خرافی تا دنیا دنیاست می جنبوندمون.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: در حاشیه عرض شود همکار ونزویلایی من -که در جریان اتفاقات کشور دوست و برادر هست- از شدت خنده کف زمین پهنه! راه می ره, از خنده غش و ریسه می ره  و می گه بوب کویک!!! اونوقت هم اومده  بسیار جدی از من می پرسه در حرکت بوب کویک شرکت می کنم یا خیر!!! به گمانم هنوز جنبش بانوان شروع شده و نشده, جنبش آقایون حسابی شروع شده!

خیال

Posted by کت بالو on April 21st, 2010

بزرگترین خاصیت داستان نوشتن اینه که قهرمان های داستان رو خودت برای خودت و برای خواننده ها خلق کردی و بهشون موجودیت بخشیدی و می تونی با مسیر فکرت و حرکت قلمت هر طوری زندگی و سرنوشتشون رو عوض کنی. قهرمان های داستان نه کوچک ترین آگاهی ای دارند و نه کوچکترین اختیاری. اصلا به خودی خود وجود ندارند. در اصل از تو بیرون اومده اند و تو هستند در جلوه های مختلف!

در زندگیم دو سه بار داستان نوشتم. اون دو سه بار هم دلم نیومد پایان سختی برای قهرمان ها قلم بزنم. وسط کار دلم برای قهرمان داستان سوخت و پایان داستان ها رو از اون چیزی که اول در نظرم بود عوض کردم به یک پایان خوب و دلپذیر. اصولا رسالتم از نوشتن لذت خودم بود و نه رسوندن یک پیام اجتماعی یا سیاسی یا کلا رسوندن یک پیام یا خلق یک اثر هنری. بنابراین در انتخاب نحوه ی به پایان رسوندن داستان هیچ قید و بندی نداشتم.

حالا همیشه فکر می کنم اگه قراره یک فکر یا یک خیال شخصی باشه و هنوز موجودیت خارجی پیدا نکرده چه لزومی داره که مسیرش به جای ترسناک یا دل آزار یا اضطراب آور ختم بشه. خوبه که فکرهای شخصی رو هدایت کرد به بهترین و رویایی ترین جای ممکن. یا…اگه به موجودات ماورالطبیعه فکر می کنیم که فقط توی خیالمون هستند چرا اصلا به ارواح خبیثه فکر کنیم. به اون کوتوله های شیطون نازنین فکر می کنیم که نصفه شب می اومدند و واسه ی آقا پینه دوز کفش می دوختند که رونق کارش بشه.

حالا گاهی صبح ها که چشم هام رو باز می کنم فکر می کنم چه خوبه دیشب اون شیطونک ها اومده باشند خونه رو تمیز و مرتب کرده باشند. آشپزخونه رو رفته باشند و یه پلو خورش قرمه سبزی ناب روی اجاق بار گذاشته باشند!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

هلنا جورجیس

Posted by کت بالو on April 16th, 2010

عجب بابا!!! خانوم هلنا جورجیس و همسرش خوب بود برند ایران وزیر بشند! کسی هم کاری به کارشون نداشت!

اتهام ها اعم بر ثابت شده و ثابت نشده عبارتند از استفاده ی شخصی از دفتر و ماشین و امکانات خانوم هلنا توسط همسرش (بخوانید استفاده ی شخصی از اموال دولتی). رانندگی همسر خانوم هلنا بالای سرعت مجاز در حالی که مست بوده و بعد هم معلوم شده که کوکایین همراه داشته. سواستفاده از امکاناتشون در جهت منافع شخصی تجاری یه آدمی (یا آدم هایی حالا) که بعد معلوم شده احتمالا آتو ازشون داشته اند چون عکس خانوم هلنا و شوهرش رو دیده اند در حال مصرف کوکایین و با فاحشه های کلاس بالا (شکر لااقل سراغ پنج زاری ها نرفته اند) و نهایتا ترویج اطلاعات نادرست در خرید و فروش سهام جهت سودجویی شخصی و به قصد بالا بردن قیمت سهامی که دستشون بوده! باقی خرد و ریز ها که لااقل دو سه تایی می شه رو کاری نداریم.

حالا احزاب مخالف آقای هارپر تحت فشار گذاشته اندش که در مورد این بانو و همسرش شفاف سازی کنه.

زندگی نامه ی خانوم هلنا جورجیس رو خوندم. انگاری این می مونه که تکه های مختلف زندگی چهار پنج نفر مختلف رو گرفته باشند و ردیف کرده باشند پشت سر هم! تعجبم از حزب رقیبه. این ایگناتیف خان رو دوستش داشتم اوایل. به نظر میاد این هم می تونست خیلی قوی تر برخورد کنه و در مورد چنین خرابکاری ای بیشتر سر و صدا راه بندازه. به اندازه ی کافی aggressive (کلمه ی مناسب فارسی اش رو پیدا نکردم. شرمنده) نیست

خلاصه. ببینیم چه می شود.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

بازی زمان

Posted by کت بالو on April 16th, 2010

بالاتر رفتن سنم رو دوست دارم. به عبارتی زندگی کردن رو دوست دارم. زندگی کردن یعنی همین که آدم پیرتر میشه. یعنی داد و ستد آدم با زمان. زمان رو می دی. باهاش یه چیزهایی رو هم کمابیش می دی, رنگ موهای سرت رو, شادابی پوستت رو, قوای دست ها و پاهات رو, سلامتی و سلول های بدنت رو, گاهی عزیزانت رو. توی همین از دست دادن ها یاد می گیری. تجربه پیدا می کنی. دیدگاه های جدید پیدا می کنی. گوشه هایی از وجود خودت رو کشف می کنی. خودت رو اگه نبازی, و بازی رو اگه با لذت بازی کنی, می بینی که خودت مونده ای و خودت و اونچه که در خودت داری, اونچه که با خودت داری.

لحظه ی آخر زیباترینه. عزیز ترین وجود رو, خودت رو, می بازی به زمان و به زندگی. ورای اون لحظه چی هست, من نمی دونم. اما باید لحظه ی شگفتی باشه اون لحظه ی عزیمت. دیر یا زود. نزدیک یا دور. ورای اون لحظه, در دنیایی که ما می شناسیم از تو یادی می مونه و دیر تر اون یاد رو هم به زمان می بازی!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: ممنون شاک کوچک. 🙂

چینی ها

Posted by کت بالو on April 13th, 2010

قشنگ شد.

آمریکا به دست و پا افتاده همکاری کشورها جهت تحریم ایران -و القاعده- به دلیل انرژی هسته ای رو جلب کنه. اینجور که پیداست هفتاد و دو ملت کمابیش راضی شده اند یا حالا به نحوی نه نگفته اند. چین اما همچنان مستحکم سر مواضعش ایستاده و نمی خواد جلوی کشور دوست و برادر ایران جبهه گیری کنه. اون هم قطعا نه به خاطر این که عاشق چشم و ابروی شهلای بنده و جنابعالی و ریاست محترم جمهورمون باشه خدای نکرده. به قول مشقاسم این چینی ها عاشق هم که بشند نیست که چشم هاشون چپه چه بسا برند سراغ زن همسایه! خیر…دعوا سر لحاف ملاست. بفرمایید. خود اوباما خان راستا حسینی توی روی چینی ها گفته که می دونه ترس چینی ها از قطع شدن نفتشون از ایرانه که دوازده در صد نفت مصرفی شون رو تامین می کنه:

 In a 90-minute conversation here, Mr. Obama sought to win more cooperation from China by directly addressing one of the main issues behind Beijing’s reluctance to confront Iran: its concern that Iran could retaliate by cutting off oil shipments to China. The Chinese import nearly 12 percent of their oil from Iran.

حالا باقی مسایل پشت پرده رو که جلوی بنده و جنابعالی مطرح نمی کنند بماند. خلاصه که هر چه فریاد دارید بر سر چین بکشید. حالا اگه انرژی هسته ای نهایتا به نفع خود ملت ایران استفاده می شد بنده حرفی نداشتم. صاف می رفتم توی جبهه ی چشم بادومی ها و ریاست محترم جمهور و پدر اوباما خان رو می سوزوندم!!!!! من فکر می کنم انرژی هسته ای به خاطر بنده و شما و ایران خانم و غیره و ذلک نیست که آتشش تنده. سهله فکر کنم راه که بیفته ممکنه دودش به چشم بنده و شما بره. حالا البته جای شکرش باقیه که چین فعلا درگیر مساله هست. درسته که چشمهاشون قیلی ویلیه. ولی اونقدر ها هم کودن نیستند که ول کنند و بگذارند ایران یا هر کشور دیگه هر جا دلش خواست بره. احتمالا یه جایی افسار رو چسبیده اند.

باحالیش به اینه که در بازار بزرگ جهانی چین می تونه نرخ دلار آمریکا رو بنا به میل خودش کنترل کنه. به این صورت که نرخ پولش رو نسبت به نرخ دلار آمریکا ثابت نگه داشته. به عبارتی یه جورایی دلار آمریکا پشتوانه ی پولشه و بنابراین در ذخایر بانکی اش مقادیر معتنابهی دلار آمریکا داره. نتیجتا می تونه مقادیر انبوه دلار آمریکا رو خرید و فروش کنه. پس اگه بخواد قیمت دلار آمریکا بیاد پایین یهو با فروش مقادیر معتنابهی دلار آمریکا عرضه رو می بره بالا و …بالعکس اش. از طرفی قیمت نسبتا پایین تولیدات چین باعث شده که صادرات چین به آمریکا یه جورایی اقتصاد آمریکا رو ضربه بزنه. اینه که این قسمت مکالمه یه جورایی مهمه:

 Mr. Obama also used his meeting with Mr. Hu, the fourth face-to-face meeting between the leaders of the world’s largest economy and its biggest lender, to keep up the pressure on Beijing to let market forces push up the value of China’s currency. That is a critical political task for Mr. Obama, because the fixed exchange rate has kept Chinese goods artificially cheap and, in the eyes of many experts, handicapped American exports and cost tens of thousands of American jobs. In anticipation of Monday’s meeting, Chinese officials told Treasury Secretary Timothy F. Geithner last week that they were about to resume a controlled loosening of their exchange rate, which would increase the relative costs of Chinese exports.

خلاصه…نهایت امر چین یه جواب های مساعدی به آمریکا داده.
حالا اگه ایران بخواد بره توی تحریم و (احتمالا) گفتگو خیلی بهتر از اینه که بخواد احتمالا جنگ بشه.

 به هر حال…بنده نشسته ام اینجا توی اداره. خوش و خرم. اوباما و چین و ایران و روسیه و باقی ملتین بزنند توی سر و کله ی همدیگه. یه جوری از عهده ی همدیگه بر میاند دیگه. همه از یه قماشند. فقط هر کاری می کنند این یه گله ی کره ی ارض رو که بنده استفاده می کنم سالم و سلامت بگذارند بنده به باقی اش کاری ندارم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

دو عدد گزارش

Posted by کت بالو on April 12th, 2010

دو عدد گزارش بامزه که امروز بهشون برخوردم:

اولیش در مورد این که آیا اقایون راننده های بهتری هستند یا خانم ها.
….
دومیش در مورد نرخ خودکشی کارمندهای شرکت فرانس تلکام! کارمندهای بخت برگشته خودکشی کرده اند و علت خودکشی رو فشار زیاد کاری دونسته اند. دو بار هم به همین دلیل مدیر عامل شرکت عوض شده.

ولله قسمت کمدی تراژدی موضوع اینه که برای بعضی ملت خودکشی کردن راه عملی تریه تا استعفا دادن!! همچین یه کمکی ترسناکه!

خیر…راضی نیستم. عوضش می کنم به دلایل متعددی! کلا دلیل اصلی و اساسی اینه که وقتشه دیگه. 🙂

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

یه مشت فرضیه

Posted by کت بالو on April 8th, 2010

فرض بفرمایید در منزل -نه آپارتمان- تنها هستید. فرض بفرمایید مقداری مریض بوده اید و برنامه های زندگیتان به هم خورده. فرض بفرمایید به شدت به برنامه های منظم زندگی معتاد هستید و به شدت اذیت می شید اگه به هم بخورند. فرض بفرمایید بلا نسبت بسیار چسکی هستید و استراحت اگه نکنید زرتتون قمصور می شه. فرض بفرمایید چهار صد صفحه قطع خرس گنده رو پر از مطالب حفظ کردنی که بسیاری اش کاملا براتون ناآشنا بوده با حال مریض طی پنج روز گذشته حقنه کرده اید توی ملاجتون و همونجا نگه داشته اید و دیشب با حال مریض هر چی اش رو که یادتون می اومده ریخته اید روی کاغذ. حالا فرض کنید یه مکالمه ی خیلی سخت هم داشته اید به مدت یک ساعت درست قبل از خواب. باز هم جهت یاد آوری فرض بفرمایید در منزل تنها هستید. تشریف می برید توی تختخواب. خوابتون می بره. چراغ توی راهرو دو سه بار روشن و خاموش می شه و از خواب می پردونتتون (!). اونوقت فرض بفرمایید به در و دیوار میزنید که باز خوابتون ببره. توی بی برقی خوابتون نمی بره. چراغ هم نمی شه روشن کنید که بلکه کتاب متابی بخونید چشمتون سنگین بشه. باتری لپتاپ هم خرابه و اگه برق نباشه لپتاپ بی لپتاپ. اینجوری می شه که بعد از این که برق ساعت دو و نیم شب میاد با چشمهای ورقلمبیده در حالی که خوابتون میاد ولی خوابتون نمی ره صد تا یه غاز بحر طویل چیز شعر تحویل جامعه ی اینترنتی می دین!

واسه تکمیل بحر طویل فرض بفرمایید برای کلاس فردا عصر هم باید یه پرزنتیشن تهیه کنید و فرض بفرمایید با این حال رو روز به شدت بعید بدونید که بتونید هم ساعت نه تا پنج کار کنید و هم وسط مسط هاش پرزنتیشن تهیه کنید. اینجوری می شه که میگید گور بابای دنیا و فرضیه هاش. یه شیشه آبجو می گذارید کناردستتون. سر می کشید و سریال تخمی ها رو تو یوتیوب نگاه می کنید تا سپیده بزنه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: در جواب خانوم سارا خدمتتون عرض کنم که اصلا و ابدا خصوصی نیست. دو سری کلاس گرفته ام جهت علاقه ی شخصی. یکی اش زبان فرانسه هست که مدت ها بود قصد تکمیل اش رو داشتم. یکی دیگه هم در مورد اقتصاد و مسایل مالی هست که در موردش تقریبا هیچی نمی دونستم.