آفرینش

Posted by کت بالو on December 29th, 2009

دولت ایران کشته شدن هشت نفر در حوادث اخیر رو رسما تایید کرده.
به شدت می ترسم. به شدت نگرانم. از ایران رفتن بیزارم!

لذت می برم وقتی کانال های تلویزیون رو بالا و پایین میکنم. یک طیف نسبتا کاملی از آدم ها رو می شه در سری کامل کانال ها دید.
کانال دو در مورد آینده ی روباتیک برنامه داشت. میز گردی با حضور چهار نفر که دو تاشون دانشمند بودند و حدود صد نفر بیننده از زن و مرد و جوان و پیر. یکی از آخرین و قشنگترین و تکان دهنده ترین جمله ها ی دانشمنده این بود که انتخاب طبیعی و تکامل طبیعی و غیر هوشمند به آخر خواهد رسید و تکامل هوشمند و انتخاب هوشمند آغاز خواهد شد. در پاسخ به سوال مجری که بهش گفت حرف تو خیلی معنی داره. آیا تو به این اعتقاد داری که آفرینش طبیعی توسط یک غیر هوشمند انجام گرفته دانشمنده جواب داد اگر هوشمند بود این قدر نقص و اشتباه درش دیده نمی شد. احتمالش زیاد هست که ما اولین پدیده های هوشمند باشیم.
بحث تمام شده بود. کانال رو عوض کردم. اخبار مناظری از عاشورا در عراق و بنگلادش رو نشون می داد. زنجیرزنی و پشت تکه پاره و خون آلود مردم رو.
کانال چهل و چهار مستندی در باره ی اعدام دلخراش ژاندارک داشت. تراشیدن موهای سرش. تجاوز جنسی در زندان و…به آتش کشیدنش و باز آتش زدن جسدش. تمام اینها فقط و فقط برای یک دختر نوزده ساله.

و…فکر می کنم به عاشورا و آفرینش و هوشمند نبودنش و…نسل بعدی روبات ها و..آدم ها و آدم-ربات ها.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

عاشورا

Posted by کت بالو on December 27th, 2009

باز این چه شورش است که در خلق عالم است…

کریسمس

Posted by کت بالو on December 24th, 2009

اولین خاطره ی من از کریسمس برمیگرده به زمانی که چهار سالم بود. کودکستان مریم می رفتم و کریسمس رو جشن می گرفتند. بابا نویل می اومد و برای همه امون کادو می آورد و باهامون عکس می گرفت. بعد هم عصرش یه مهمونی می گرفتند. سال پنجاه و نه مدرسه ی مریم به روی خانواده های مسلمون بسته شد. خاطره های بعدی من از کریسمس بر می گرده به همسایه ی ارمنی مون که هر سال برای کریسمس درخت می گذاشت و یه جشن بزرگ می گرفت. بعد از اون هم یکی از دوستان مون که تولد خانومش شب کریسمس بود و کریسمس و تولد خانومش رو با هم جشن می گرفت. بعد از اون تا چند سالی کریسمس فقط کارتون اسکروچ بود و بعد اومدیم کانادا.

اینجا هر سال بیش از سال قبل با کریسمس و سال نو ارتباط احساسی پیدا کردم تا امروز که درست مثل بیست و هشتم اسفند خودمون دست و دلم به کار نمی ره و فکرم توی کوچه و خیابون و مهمونی شام کریسمس و گلدون گل کریسمس هست.

یاد اولین کریسمس زندگی ام افتادم با عکسی که هنوز جایی توی آلبوم نشسته. یه دختر چهار ساله با موی چتری و روپوش کودکستان با یه کادوی بزرگ دستش کنار دست بابانویل.
هنوز دو تا کادویی که از بابا نویل گرفتم رو یادمه.
مرتبه ی اول عروسک من دست و پاش تکون نمی خورد و عروسک باقی بچه ها دست و پاش تکون می خورد. تا مدت ها این معما برام حل نشد که چرا بابا نویل برای من عروسکی که دست و پاش تکون بخوره نیاورده بود!
یه جورایی تو چشم بابا نویل می دیدم که هیچ تصوری از کادوهایی که آورده نداره و…چندان کنجکاوی ای هم نداره.
حالا که فکر می کنم می بینم بابا نویله عقل و هوش بچه ها رو اونقدری که باید جدی نگرفته بود.

به هر حال…به یاد اون روزها به یاد مدرسه ی مریم و…چون دست و دلم به کار نمی ره…
کریسمس شادی داشته باشین.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

احمدی نژاد و بنده

Posted by کت بالو on December 23rd, 2009

این درسته که احمدی نژاد میون میونجی مشایی رو مامور کرده خسارت های وارده به ایران طی جنگ جهانی و سال های بعدش رو ارزیابی کنه و بعد از دولت انگلستان تقاضای غرامت کنند؟!
بابا اگه درسته که ایول!

وسط این جنگ و جهاد درگذشتن آیت الله منتظری و شلوغ پلوغی جنبش سبز و محرم سبز و غیره و ذلک روحیه و زمان بندی احمدی نژاد ایول داره! ما یه گزارش چسکی که دستمون باشه همچین تمرکز می کنیم روش تا حل شه بره پی کارش بعد بریم سر باقی کار ها چه برسد به این که چنین بحران هایی پیش بیاد. بیخود نیست احمدی نژاد رییس جمهور شد و هفت دریا رو گشت و بنده هنوز گوشه این دفتر کار گزارش چسکی تهیه می کنم.

اونچه که برای من بسیار جالبه اینه که هنوز که هنوزه مذهب جزو بزرگترین محرک ها و معیارهای تاثیرگذار روی جامعه ی ایران هست. قرن هاست که هیچ جنبشی در ایران همه گیر نمی شه مگر این که مذهب درش داخل بشه. بحث بر سر خوب یا بد بودنش نیست. فقط تایید حقیقتی است انکار ناپذیر که باید به عنوان یکی از بزرگترین عناصر تاثیر گذار در جامعه ی ایران همیشه مد نظرش داشت.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

استفاده از تکنولوژی

Posted by کت بالو on December 22nd, 2009

سی ان ان ایران رو به عنوان مثال برای استفاده از تکنولوژی در سال گذشته ذکر کرده. کار ملت ایران به شکل دردناکی قشنگ و مثال زدنی بود. آرزو می کردم ای کاش دلیل استفاده ی ایرانی ها از تکنولوژی کمتر از این با درد و حسرت قرین بود. به هر حال…مقاله اینجاست.

جلوه های ویژه ی آواتار واقعا بی نظیر بودند. اگر فیلم رو می بینید سه بعدی ببینید. وگرنه ندیدید هم مهم نیست! به عبارتی آواتار است و جلوه های ویژه ی تصویری. داستان و فلسفه ی پشتش و پیامش و هنرپیشه ها گرچه از متوسط بهتر هستند ولی مثال زدنی نیستند. کل فیلم به نظر من برای این درست شده که از تکنولوژی موجود استفاده ی منحصر به فرد و مثال زدنی بکنه.
جهت حظ بصر آواتار ها مقادیری ممه هاشان پیداست.  از حق نگذریم بدکی هم نیست. گرچه مدل ورقلمبیده نیست اما ممه های کلاسی کوچولو موچولو و سفت و مفت و سربالایی است که زیر لباس ریش ریش آواتاری هی آشکار و نهان می شه.
به جلوه های تصویری ویژه جلوه ی جذاب تری می ده خصوصا وقتی سه بعدی باشد!

جهت حظ بصر بانوان هنرپیشه ی مردش هم بدکی نیست. صورت بامزه ای داره. گرچه آواتار ها کاملا ستر عورت می کنند.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

سال سال

Posted by کت بالو on December 20th, 2009

می شه سال آینده هم همین کارهای امسال رو ادامه بدی. آخر سال آینده کمابیش همونجایی می مونی که الان هم هستی فقط شماره ی سال عوض می شه. می شه کاری  رو بکنی که آخر سال فکر کنی نه تنها شماره ی سال عوض شده بلکه خودت هم یه جورایی عوض شدی.

مهم نیست این عوض شدن چی باشه. می تونه نزدیکتر شدن با فرزندت باشه. می تونه پیدا کردن دوست جدید باشه. می تونه یه عادت قشنگ باشه یا لذت بردن عمیق تر از زندگی. می تونه یه سند یا مدرک باشه. می تونه اضافه شدن یه صفر به سمت راست رقم پس اندازت باشه یا دانشگاه رفتن فرزندت یا از بین بردن یه نگرانی عمیق یا فایق شدن به یه ترس همیشگی یا یه ماشین جدید یا قوی تر و هوشمندانه تر برخورد کردن با مشکلات جدید یا قبلی باشه….این عوض شدن می تونه هر چیزی باشه.

مهم اینه که آخر سال آینده به پشت سرت که نگاه می کنی فکر کنی این سال رو به دست آوردی علیرغم بد شانسی ها و بد اقبالی ها یا به دلیل شانس و اقبال. فکر کنی آخر این سال یه رقم به خودت اضافه کرده ای همونطور که یک رقم به سال اضافه شده. فکر کنی که سال سپری شده اما از دست نرفته.

اهم اخبار رو معمولا از مامان بزرگم می شنوم! ساعت ده صبح امروز زنگ زد و قبل از این که خبرگزاری جمهوری اسلامی اعلام کنه گفت که آیت الله منتظری در گذشته!

معتقدم اگه هشتاد سال پیش در قم در یه خانواده ی بسیار معمولی متولد نشده بود و به جاش تهران و در خانواده ی نسبتا روشنفکر متولد شده بود می تونست برای خودش خبر نگار یا نویسنده یا یه کاره ای از آب در بیاد به جای این که فقط و فقط مادر بزرگ من و برادرم , وهمسر پدر بزرگم باشه!

به زبان اسپانیولی پرتقال می شه “نارنهی” و پوره ی سیب زمینی می شه “پوتیتو پوره”!

با حال بود!

عرض شود به خدمتتون که بسیارمسرور هستیم. همه چیزمان بر وفق مراد است. سال آینده برنامه های بسیار داریم. چشم حسود کور همچین از خودمان راضی و مشعوف هستیم مثال رحمت الله علیه (!!) مظفرالدین شاه قاجار. طالع اگر مدد کند دامنش آوریم به کف!

تنها تاسفمان از این است که چرا اینقدر طول کشید یاد بگیریم می شود به ملتین گفت “Go shit”.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

خود نگری

Posted by کت بالو on December 9th, 2009

آدم می تونه دو جور مختلف به خودش نگاه کنه:
از اون چیزی که هست خوشحال و راضی باشه یا از اون چیزی که نیست ناراحت و ناراضی باشه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

تیلیفون و قرتی بازی

Posted by کت بالو on December 5th, 2009

ایناهاش...این صاحب شبکه ی موبایل امریکایی, اسپرینت که معرف حضورتون هست سرویس مشابه kindle رو داره می ده بیرون.

ولله خیلی دوست دارم یه دونه اش رو داشته باشم دو هفته ای باهاش ور برم ببینم حس کتاب بهم می ده یا نه. اگه اون دوهفته ازش راضی باشم یه کیندل می خرم با ای بوک. کتاب کاغذی رو بازنشسته می کنم. همه جوره به صرفه.درخت کمتر کنده می شه. حجم خیلی کمتری داره. نگهداری و حمل و نقلش بسیار راحت تره. قیمت ای بوک به دلایل مختلف پایین تره…

منتها شک دارم چقدر حس کتاب رو بهم بده و بتونم دو هفته ای بهش عادت کنم یا خیر. اگه کسی یه دونه اش رو داشته باشه و بتونه دو هفته ازش دل بکنه خریدارم. هفته ای ده دلار هم کرایه اش رو می دم.

—-

ایناهاش…این هم یکی دیگه در مورد ورایزون و آی تی اند تی (اسمش به فارسی چه بامزه نوشته می شه!). تلفن های اندروید نزدیک یک سال هست که به بازار اومده اند. به نظر من آینده ی از امروز تا دو سال دیگه این ها هستند. مدت هاست در مورد آی فون کیلر حرف می زنند. به نظر من اندرویید پتانسیل اش رو داره و گوگل هم تیم بازاریابی بسیار خوبی داره.

این میون بلک بری هنوز جایگاه خاص خودش رو در بازار داره.

کسی که همون اوایل خیلی راحت و ساده بازار رو به بقیه واگذار کرد پالم بود. خیلی خوب شروع کرد و به نسبت حدود پنج سال پیش گوشی های خوبی بیرون داد. اما نتونست همون روند رقابت رو ادامه بده. هنوز گوشی می فرسته توی بازار اما بازارش رونق اوایل رو نداره.

دوستتون دارم. خوش بگذره, به امید دیدار

پیوست: جهت توضیح واضحات و چون قبلا ازم پرسیده اند, ارتباط کیندل با شبکه موبایل اینه که کتاب و مقاله رو روی -بی تربیتیه..ببخشید- گوز سوار نمی کنند بفرستند توی کیندل. سوارش می کنند روی همون موجی که صدا رو منتقل می کنه روی موبایل. گیریم قرتی بازی هاش فرق می کنند.

… بهتر است یا ثروت!

Posted by کت بالو on December 3rd, 2009

عرض شود به خدمتتون که پول داشته باش کوفت داشته باش!

شماری دیگر از معشوقه های آقای تایگر وودز هم رو شدند. حالا این میون اقای تایگر وودز, ایضا بانو تایگر وودز رو درک می کنم. این یکی پول فراوون و شهرت بسیار و مهارت در بازی گلف داشته علاوه بر یک عضو شریف. طرف دیگر معادله در می آید: تعداد بسیاری معشوقه. بانو تایگر هم بسیار حرص خورده است, از روی عاشقی یا جهت نداشتن اعتماد به نفس یا غیرت یا هر چیز دیگر که همسران محترم اعم بر ذکور و اناث به فراست درک می کنند. چیزی که دقیقا ملتفت نمی شوم اشتیاق و هیچان وافر ملت است برای پیگیری ماجرا!
حسادت است که چرا تایگر وودز خان با بقیه رفت سانفرانسیسکو و با من نرفت,  یا حسادت است که چرا تایگر وودز خان تونست با ملت بره سانفرانسیسکو و من نتونستم , یا این که اوخی دلم خنک شد این تایگر وودزه و زنش اینجوری سفت و سخت دعواشون شد یا…
خلاصه…کلیت داستان بامزه است.
گل اقا اعتراف کرد در پیش بینی چنین روز و روزگاری چوب های گلف من رو گذاشته در بالاترین طبقه ی طاقچه های پارکینگ که من اصلا و ابدا دستم بهشون نرسه که نکنه خدای نکرده با چوب گلف دنبال گل آقا و ماشینش بکنم!

باز هم پول داشته باش کوفت داشته باش!
این دولت فخیمه ی چین رو که معرف حضورتون هست؟ که چنانکه افتد و دانی خیلی هم دیکتاتور و بد بد بد هستند. آقای هارپر یه پنج سالی بود که دیدنشون نرفته بود. می گفت حقوق بشر رو خیلی زیر پا می گذارند بی تربیت ها.
بالاخره بعد از نود و بوقی رفت چین دیدن دولت. رییس دولت چین هم نه برداشت و نه گذاشت. توی روی هارپر و کلی خبرنگار و همه ی دنیا بساط گله و گله گذاری رو کشید پیش که پنج ساله حالی نپرسیدی, ولی بالاخره گذر پوست به دباغخونه افتاد و فهمیدی در دنیای اقتصاد نمی تونی ما رو ندیده بگیری و بیشتر از این نمی تونی در حمایت از حقوق بشر چس و گوز کنی. (یا حالا توی این مایه ها).
خلاصه…آقای هارپر هم لام تا کام چواب نداد و مثل بچه مظلوم ها نشست نگاه کرد. چاره ای هم نداشت طفلک. همچین برخورد سخت و خشنی در پروتوکل برخورد های دیپلماتیک یه جورایی ممنوعه. اما به هر حال هارپر هم هیچ کاری نمی تونست بکنه. در دنیای اقتصاد روابط با چین از اهم مساپل است.
اقتصاد که باشد حقوق بشر بود, بود, نبود هم سرش را بخورد! دولت چین راضی, ملتش هم از هر کس می پرسی راضی, گور بابای ناراضی.
پول رو بچسب باقی کشکه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: توی تیتر مقاله جای نقطه چین رو با هر کلمه ای دوست دارین پر کنین! جواب فرقی نمی کنه.

“bad intentions” !

Posted by کت بالو on December 1st, 2009

ولله ایران پر بیراه هم نمی گه. آخه آدم آمریکایی و انگلیسی می ره ایران چکار؟ مگه این که قصد و غرض و مرضی داشته باشه! وگرنه آخه راه گم کرده؟ یا توی کشور گل و بلبل ایران که در سازمان جهانگردی و ایرانگردی سگ صاحبش رو نمی شناسه پی گردش و سیاحت اومده یا دعای بی وقتی اش رو گم کرده؟ حقش همینه که بگیرند پدرش رو در بیارند که تا عمر داره بگه بد بده و راهش رو طرف همچین کشوری کج نکنه…مگه این که قصد و غرض و مرضی داشته باشه!

هی بدبختی..هی!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار