چل تکه

Posted by کت بالو on February 11th, 2007

پریشب ها اونقدر مشکل خارش پوستی ام , خصوصا به مدت دو ساعت بعد از این که از داروی جدید استفاده کردم, حاد شد, که به گل آقا اعلام کردم در حال حاضر اگه کسی قول بده که خارش من رو درمان کنه خونه و ماشین و باقی دار و ندارم رو با کمال میل بهش می دم, و اگه بهم بگن این مشکل تا آخر عمرت هر شب باهات خواهد بود بی دروغ و بی اغراق دست کسی رو می بوسم که همین لحظه محبت کنه و این شب رو بکنه شب آخر زندگی من! و همون لحظه یادم افتاد متنی رو که توی وبلاگ دوستی دیده بودم در مورد بیماران ام اسی. تصادفا همون شب ایمیل اش رو گرفتم و…به هر حال…ببینید دیگه.

گاهی وقت ها آدم چیزی رو لمس می کنه که تا قبلش هرگز لمس نکرده بوده. قبلا مریض بد حال شده بودم.
گلاب به روتون دل به هم خوردگی, مریضی شدید که فشار خونم به شش و هفت رسیده بود و ایضا مخملک و آبله مرغون. اما این یکی خارش آخری راست راستی امونم رو برید. لمس کردم یعنی چی وقتی حاضری تمام دار و ندارت رو بدی اما درمان شی, و لمس کردم یعنی چی که اگه درمان نشی هزار بار آرزو کنی که بمیری.
و به هر حال تصور کردم یعنی چی که بدونی درمانت هست و یه جایی وجود داره, اما دار و ندارت رو هم بدی توان خریدش رو نداری. از خود بیماری دردناک تر…


کشیش کلیسای کاتولیک اعتراض کرده که شرکت تلفنی تلاس روی موبایل هاش پرنوگرافی عرضه می کنه!

کشیش کلیسای کاتولیک به نظرم یادش رفته که پرن از پر سود ترین تجارت هاست و تلاس هر قدر هم که برای کشیش محترم احترام قائل باشه و هر قدر هم که کاتولیک باشه, از این سود میلیاردی نمی تونه صرفنظر کنه.
به هر حال…به نظرم آقای کشیش هم کار خودش رو داره و به خوبی داره انجامش می ده و…رییس تلاس هم کار خودش رو و البته به خوبی در حال انجامشه و تولید کننده های پرن هم به همچنین.
فقط به نظر میاد که آقای کشیش و روسای تلاس در یه موضوع مشترکن. جفتی بیزنسشون به پرن بستگی شدید داره!!!! هر یک به طریقی از یه جای بی ناموسی آقایون و خانوم ها قسمت اعظم نونشون رو می خورن.
دنیای باحالیه. کیف می ده آدم بشینه یه گوشه و بخنده.
خداوند بزرگترین جوک عالم رو خلق کرده و توی راه شیری داره به سرعت اس ام اس می کنه. واسه ی کی؟ خدا می دونه. خودش هم که هزاران سالی هست داره قاه قاه به ریش مخلوقاتش می خنده. تنها موردیه که راست راستی دلم می خواست جای خدا نشسته بودم. ای کلک….

هی راستی…رشد شغلی خداوند چطوریه؟ عجیبه. به نظرم تنها موجود لایتغیر دنیاست! حوصله اش سر نمی ره؟


مقاله در مورد ایران
…از خبرنگار گلوب اند میل.
هان…قم!! امکان نداره حرفی از ولایت ایران بشه و اسم مملکت قم توش نباشه!
خوشمان آمد از روزنامه ی گلوب که اینقدر با کمالاته!!
در ضمن اون عکسه شمایل امام دوازدهم نیست. اصلا من غیر از شمایل امام اول شمایل یازده تای دیگه رو هیچ وقت ندیده ام. گاسم یه شمایل بوده مال همه ی امامها! خلاصه به هر حال اون پسرک افغان توی عکس از قرار معلوم داره شمایل دوازدهمی رو می فروشه!
گرچه نمی فهمم اون آدم تیر خورده ی توی عکس چه ربطی به امام دوازدهم داره. گاسم یا بچه افغانیه اشتباه کرده یا خبرنگار گلوب…یا…بنده…

فرصت نشد بنویسم راستی. شوکه شدم. آنا نیکول اسمیت خانوم مرد!!!
به همون شدت باور نکردنی بود که بگن آنا نیکول اسمیت خانوم برنده ی نوبل فیزیک شد!!
پدیده ی جالبی بود این زن. به شدت به پریس هیلتون و بریتنی اسپیرز و لیندسی لوهان و نیکول ریچی و اون دسته اراذل ترجیح اش می دادم.
به عبارتی اون دسته ی اراذل و اوباش رو اصلا دوستشون ندارم. بیشتر از هر چیزی بی هویت هستن و برای خودشون به شدت مضر بیشتر از این که برای هر کس و هر چیز دیگه ای مضر باشن.
آنا نیکول به عنوان یه مدل موفق پلی بوی هویت داشت و…بدیش این بود که یادش رفت عمر یه مدل مجله ی پلی بوی زیادی کوتاهه!
ادم ها گاهی وقت ها اشتباهات خیلی اساسی به بزرگی خود زندگیشون می کنن.

استعداد زندگی غار نشینی ام به شدت زیاده.
اگه دوستام نباشن ممکنه هفته ها فقط برم سر کار و کلاس و خونه و تنهایی کافی شاپ و بار!
گل آقا یه وقتایی بهم میگه یه کمی مردم گریزم!
یا…شاید زیادی با خودم حال می کنم.
بزرگترین انگیزه ام برای مبارزه با این مردم گریزی نیاز به ادامه ی بقاست در زندگی اجتماعی این قاره! و..خصوصا محل کارم.
توی محل کارم خودم رو زورکی از سر میز بلند می کنم که برم با ملت حرف بزنم خودم رو لوس کنم. اونها خودشون رو لوس کنن. حرف بزنیم و ارتباط خلق کنم.
در راستای همین حرکت آگاهانه با بخش هایی از شخصیت آقا جیمی, مارتین تسویی, ژولیت, جی مین, هانگ, مارتین خره, کارن و یه دوجین آدم دیگه آشنا شده ام. لذت خاص خودش رو داره ولی صادقانه بگم…سر میزم از کار کردن بیشتر لذت می برم.
و…تازه فهمیدم که پرد یه خونه داره به قیمت تقریبی یه میلیون دلار که توی حیاط پشتی اش یه زمین تنیس داره و تابستون ها برای همکارها تورنمنت تنیس می گذاره!
حالا واسه اولین بار در زندگیم انگیزه دارم برم تنیس یاد بگیرم که..با
همکارها بر بخورم.
این پرد بی نهایت هیز حسابی درب داغون!!!! تنها کسی که تصور نمی کردم خونه ی یه میلیونی داشته باشه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

به بهانه ی شهرنوش پارسی پور

Posted by کت بالو on February 7th, 2007

“رضا براهني توي کتابش «رازهاي سرزمين من» يه جمله خيلي جالب مي نويسه. خودش، راوي داره ميگه که توي زندان اينقدر از نظر جنسی بهش فشار مي آمده که گاهي مي خواسته سر فلانشو گاز بگيره! اين مال مردها. خوب زن ها هم اين حس رو دارن، منتهي مردها ميگن، زنها نميگن!

من حالا مي خوام به عنوان يکي از اولين زنها اينو بگم: شدت احساس جنسي وحشتناک بود! و فقط احساس جنسي نبود، من آرزو داشتم يه مردي دستشو بذاره دور بدن من، منو به خودش فشار بده، فشار بده، يعني اينقدر فشار بده که من يه کمي آرام بشم! پس فقط جنسي نبود، عاطفي بود. من يک نيروي جنس مخالفو مي خواستم که يه چيزي رو در زندگي ام پر کنه.

به اصطلاح، در خلاء اين حضور، من گاهي استشهاء مي کردم. اصطلاح عربي اش، و فارسي اش خود ارضايي يه. من خود ارضايي مي کردم. يه دفعه براي يکي اعتراف کردم که من استمناء مي کردم. گفت که:”استمناء يعني دفع مني، شما استشهاء مي کردي، يعني دفع شهوت.”

خوب اينها همه حرف هايي است که واقعيت داره ديگه! بابا جان، طبيعت شما رو اينجوري به دنيا مياره. شما تقصيري نداري! چرا ميليونها ساله آدم داره زاد و ولد مي کنه؟ براي اينکه استشهاء مي کنه و استمناء مي کنه، ولی ارضاء نميشه، ميره به طرف مقابل! بعد بچه ها هم تالاپ تالاپ ميان بيرون. يعني بشر گرفتار اين مسئله است. يه بار براي هميشه راجع بهش حرف بزنيم. ”

اینها قسمت هایی از مصاحبه ی شهرنوش پارسی پور بود.

لینک به سیبیل طلا رواول توی سایت دخمر دیدم. بعد لینک بالا رو توی سایت سیبیل طلا.
بهانه شد که بنویسم.

من شهرنوش پارسی پور رو از کتاب زنان بدون مردان اش می شناسم.
با اون کتاب زندگی کردم. بیشتر از ده بار کتاب رو خوندم. عاشق زرین کلای بیست و شش ساله ی فاحشه شدم. تنها زنی که آخر کتاب “نور” می شه.
با مهدخت که درخت شد زندگی کردم.مونس و فاثزه.
هر کدوم قسمتی از شخصیت من بودن.

از زندانی شدن شهرنوش پارسی پور خبر نداشتم. از کل جریان هم غیر از اونچه که جسته و گریخته توی سایت سیبیل طلا و مصاحبه ی پارسی پور خوندم چیزی نمی دونم.

چیزی هست ولی که مدت ها توی فکرم دور می زد و کل اینها بهانه ای شد برای گفتن اش.

بحث خود ارضایی مثل خوردنه. مثل خوابیدنه. همونقدر طبیعی. همونقدر فیزیکی. مثل رستوران رفتنه. مثل غذا خوردن. مثل…مثل برطرف کردن یه نیاز کاملا جسمی. برای جسمی که فعل و انفعالات طبیعی انجام می ده.
هیچ زن یا مردی به صرف خود ارضایی قابل سرزنش نیست. اصلا…خود ارضایی مساله ی قابل بحثی نیست!!!! یا…نباید باشه.
بچه ها از سنین پایین این کار رو می کنن. دختر و پسر نداره. طبیعیه. دارن احساس لذت می کنن. مثل اینه که خیلی از بچه ها دوست دارن خاک بخورن. یا در مقیاس دیگه دوست دارن انگشتشون رو بکنن توی دماغشون! یا…دستشون رو تا آرنج فرو کنن توی ماست! لذت می برن. همین…
بچه ها بدون آگاهی و غریزی این کار رو می کنن.
بزرگتر ها دونسته! می دونن چکار می کنن. مثل اینه که من هوس می کنم پلو خورش بادمجون یا چلوکباب بخورم. در همین حد. گاهی وقتا سالاد و ماست هم می گذارم کنارش!!!!!یه کم هم سس می زنم که خوشمزه تر بشه و تنوع بهش بدم!
این نه غیر اخلاقیه. نه مضره. حتی…می شه گفت مفیده! اگه به تعادل روحی و جسمی و هورمونی آدم کمک می کنه.
این که چرا کسی به خاطر ارضای یه غریزه ی اولیه اسمش می شه جنده! نمی فهمم.
اصلا این که جنده بودن دقیقا مشکلش چی هست رو هم نمی فهمم!
اگه من نوعی به دلیل مشکلات و عواقب جسمی و اجتماعی و روحی فاحشگی دنبال این کار نمی رم, اما از صبح تا شب همه جور اخلاقیات رو زیر پا می گذارم, چه افتخاری به فاحشه ی رسمی نبودنم می کنم, خدا می دونه.
تعریف من از فاحشه کسی هست که به دلیلی غیر از جبر (خانوم ها و آقایونی که به اجبار یا به صلاحدید و بدون وابستگی عاطفی هم سند ازدواج رو امضا کرده ان جزو این دسته هستن), و غیر از لذت جسمی یا روحی خودش, خدمات جنسی به کسی می ده.
طبق این تعریف فاحشه گری فقط و فقط یه شغله! در حد شغل من, در حد شغل مادر من, خصوصا اگه فاحشه برای خدماتی که می ده آموزش دیده باشه, و خصوصا اگه این شغل تحت نظارت سازمان خاصی باشه.
زن و مرد نداره. فاحشه بودن یعنی ارایه ی اختیاری خدمات جنسی به دلیلی غیر از لذت جسمی و روحی.
تعریف فاحشه بودن نیاز جنسی نیست. تعریف فاحشه بودن ارضای جنسی نیست. تعریف فاحشه بودن ارگاسم شدن و مهارت در ارگاسم شدن و ارگاسم کردن نیست. فاحشه گی شغل منحصر به زنان نیست.

و…
اصلا فاحشه بودن چیز بدی نیست.
خیلی بیشتر از شغلی که من دارم مورد نیازه و شک دارم فواحش به اندازه ی من در طی روز اخلاقیات رو زیر پا بگذارن.
تنها تفاوتشون با من نوعی اینه که قیمتشون ارزون تره, حقوقشون کمتره… و…صادقانه تر خدماتشون رو اراثه می کنن.

من با کتاب زنان بدون مردان شهرنوش پارسی پور لااقل دو سال زندگی کردم. بخشی از تحول بیست سالگی ام رو ساخت.
جالب بود که کتاب رو به گل آقا و دوست قبلی ام که دادم اونقدر روشون تاثیر نگذاشت. شاید چون کتاب به شدت با خانوم ها ارتباط برقرار می کرد.
امشب دخمر و سیبیل طلا و شهرنوش پارسی پور بهانه ای شدن برای گفتن تمام اون حرف های بالا.
من…یک آدمم.یک زنم. میل جنسی هم دارم و از وقتی یادم میاد داشته ام مثل تمام نیازهای جسمی دیگه. به روش های مختلف ارضا می کنمش و ارضا می کردمش. و به هیچ عنوان احساس گناه نمی کنم.
—-
ولله کل جریان اینقدر بدیهی بود که حالا برام سواله. فکر می کنم اصلا لزومی داشت بگم یا نه.
جواب…با توجه به مصاحبه ی شهرنوش پارسی پور, بله. لزومی داشت که بگم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on February 7th, 2007

ای بر گور پدر کسی که این کامنت های بی ناموسی بزرگ کردن اعضای شریفه بدن و انجام خدمات سیاحتی سانفرانسیسکو رو می گذاره اینجا صلوات.
بیشتر از سه ربعه دارم کامنت دونی ها رو تخته می کنم! مادر صلواتی خواهر به خطا!!!

آقای نیک به خانم جسیکا سیمپسون خیانت می کنه. خانوم دیاز وسط جمعیت دهن آقای تیمبرلک رو سرویس کرده واسه خاطر این که یه خانوم دیگه آقای جاستین رو قر زده!
آقا بی خیال….

اهم خبرها: این خارش پوست لعنتی دست از سرم بر نمی داره. زندگیم رو فلج کرده. ورزش نمی تونم بکنم و همین داره حسابم رو می رسه.
بدون ورزش تقریبا حس می کنم تمام تنم عین سیب مونده لهیده است و داره کپک می زنه!
عصبانیم…شدید.
دکتر می گه چیز مهمی نیست!
ولله اگه این مشکل واسه دکتر هم پیش اومده بود من می گفتم چیز مهمی نیست پدر جان. صبر به خرج بده, خودت رو نخارون. درست می شه!
ای بر روح پدر هر چی آدم بی اعتناست صلوات!

ب…له..زندان آلکاتراز!
آقای ال کاپون چهار سال و نیم اونجا بوده. سه نفر از زندان فرار کرده ان. معلوم نیست مرده ان یا یه جایی قایم شده ان. سرنوشتشون هرگز معلوم نشد!

تنها حالتی بود که می شد برم و یه زندان رو ببینم.
خوشحالم که هرگز زندانی نبوده ام. وحشتناکه که اختیار خودت رو نداشته باشی.
هی…راستی…آل کاپون به دلیل بیماری سفلیس پیشرفته در گذشت.
ترجیح می دادم در زندان درگذشته باشه یا در جریان یه درگیری.
چرا آدم های مهم نمی فهمن باید به شکل خارق العاده ای در بگذرن که آدم های بی اهمیت رو دلسرد نکنن؟!
به هر حال اگه آدمی زندگی اش با دیگران متفاوته بهتره که مرگش هم متفاوت باشه دیگه. هان؟ وگرنه عمرش بر فناست.
خدا پدر ناپلئون رو بیامرزه که لااقل در تبعید مرد و دلیل مرگش هنوز یه معماست.
از این به بعد همیشه آل کاپون من رو یاد سفلیس می اندازه!

کشتی کویین ماری کشتی عظیمی است. یک عدد سوییت در آن کشتی جهت یک واحد مسافرت دریایی قیمت خون ملوان را دارد.
قیمت یک عدد سوییت جهت یک عدد مسافرت دریایی صدو بیست هزار دلار است!

رادیو امروز می گفت اغلب آقایون قدشون رو بلندتر از اونچه که هست می گن, اغلب خانوم ها وزنشون رو کمتر از اونچه که هست می گن و اغلب آدم ها -خانوم ها و آقایون- سن اشون رو کمتر از اونچه که هست اعلام می کنن!

خدمتتون عرض شود اینجانب کتبالو هفده ساله سی و هفت کیلو هستم. زیبا. جذاب. دارای تحصیلات عالی و به تصدیق اطرافیان بی نهایت مهربان. خواهان مردی هستم نوزده تا بیست و دو ساله قد یکصد و نود سانتی متر!
فتوژنیک…ژانتی…با در آمد مکفی و تحصیلات فوق دکترا یا بیشتر, دارای خانه و اتومبیل شخصی. خواهان اقامت در خارج از کشور ترجیحا کالیفرنیا و فلوریدا می باشم!

آب دستتون هست زمین بگذارین. جهت بهتر شدن شرایط جسمی بنده دعا کنین. جهت تمام چیزهایی هم که به خیر و صلاح منه دعا کنین.
کلا…آخه من محور چرخش دنیام!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

خاطره…

Posted by کت بالو on February 2nd, 2007

گاهی باور نکردنی ترین اتفاق وقتی می افته که اصلا منتظرش نیستی.

شعر از سید علی صالحی:

اصلا به عمد این طوری می نویسم
که آن راز هم گور گریه را به کسی نگویم
نمی دانم آدمی اول عاشق می شود
بعد شاعر
یا همین طوری از خانه می زند بیرون
می رود یک طرفی بعد هم
بقیه اش را خودت بنوس
شاعری را خودت بنویس
شاعری هم مثل تماشای دیوار
پنجره می خواهد
ورنه کلمات به کوچه خواهند ریخت
پرگویان محله را به ماه خواهند برد
و ماه
چقدر ساکت است

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار