اخبار روز

Posted by کت بالو on July 19th, 2006

به سلامتي و ميمنت خبر فرخنده ي ازدواج خانم پاملا اندرسون و آقاي كيد راك رو در اين سايت خجسته به تمامي هموطنان پارسي زبان اعلام مي كنيم.

خانه اي ساخته ايم
سايبانش همه عشق
همه از جنس بلور
.
.

خانواده هاي اندرسون و راك!!!!!

صبحي خبرش رو توي راديو شنيدم.
خانم پاملا از “سلبريتي” هاي كانادايي الاصله. اسمش براي من دقيقا با “بوب” تداعي مي شه. امكان نداره به خانم اندرسون فكر كنم و ياد دو تا جسم كروي بزرگ نيفتم! به نظرم اين اواخر رفت و يه كوچولو كوچكشون كرد. گرچه هنوز مازاد بر مصرف آقاي كيد راك بايد موجود باشه!!!!

هر چقدر هم مد عوض بشه, دو چيز هرگز از مد نمي افتن. دامن كوچولو و سينه ي بزرگ! حتي وقتي سينه ي سايز زالزالك و دامن تا قوزك پا هم مد بشن, باز دامن زير باسن و سينه ي سايز هندونه به دلايل واضح طرفدارهاي بيشتري دارن.

منتها…خدا من رو ببخشه ولي بعد از شنيدن خبر عروسي بي اختيار يه لحظه فكر كردم آقاي كيد راك ديگه به نازبالش احتياجي نخواهد داشت!!!!

طبق اخبار راديو, خانم پاملا يه بار ازدواج كرده, بعد از سه سال در سال ۱۹۹۹ جدا شده. بعد يه بار در لاس و گاس نامزد كرده (اصولا به نظر مياد لاس وگاس براي باز شدن ناگهاني و بسيار خوشايند بخت “موقت” آدم جاي خيلي خوبي باشه!) نامزدي اش رو به هم زده. و حالا دو تا پسر داره, كه دقيقا نفهميدم از ازدواجش هستن يا نه. و نهايتا اين كه حالا داره ازدواج مي كنه.
به هر حال…اميدوارم همگي افراد دخيل در داستان, با هم يا بي هم, خوشحال و خوشبخت عمري رو سپري كنن.

اخبار لبنان و جنگ و فقر و قحطي هميشه عصبي ام مي كنه. همه اش فكر مي كنم حد اقلش اينه كه وقت و انرژي اين آدم ها رو تخصيص مي ديم به يه چيز دل آزار, و درگيرشون مي كنيم در وضعيتي كه كوچكترين دخالتي در به وجود اومدنش نداشته ان.
اين كه تمام اون آدم هايي كه درگير جنگ در لبنان يا هر جاي ديگه ي دنيا هستن, فقط و فقط اگه در خانواده ي ديگه, و در نقطه ي ديگه اي از كره ي زمين متولد شده بودن, الان به جاي صرف تمام انرژي براي حفظ زندگي شون, و تهيه ي نياز هاي اوليه, مي تونستن مثل من و امثال من, صبح به سينه هاي خانم اندرسون فكر كنن, در طول روز يه كار قشنگ راحت و آسوده داشته باشن, و عصري بتونن برن گلف بازي كنن يا برقصن, و شب هم مطالعه كنن, آبجويي بخورن و تصميم بگيرن مي خوان مرغ بخورن, ماهي, كالباس, ياسالاد واسه حفظ هيكل و رواني مزاج!, و …وحشتناك ترين صدايي كه ممكنه در طول شب بشنون, رعد و برق شديد باشه!

اخبار جنگ و فقر و قحطي هميشه بد جوري من رو عصبي مي كنه.
و…راستش رو بگم خودخواهتر از اون هستم كه عضو جمعيت حافظ صلح بشم و براش تلاش جدي كنم, يا حتي دست سرازيرم رو به خاطرش سر بالا كنم. و اين…گاهي وقت ها عصبي ترم هم مي كنه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

سركاري هاي كتبالو

Posted by کت بالو on July 18th, 2006

عاشق كارنم!! تا آخر دنيا وقت دارم كه “روش فكر كردن” رو ازش ياد بگيرم.
دخترك گاهي بد خلق مي شه. اونجور موقع ها آدم دلش مي خواد سرش رو بكوبه به ديوار. بقيه ي اوقات ولي كار كردن باهاش يه عالم مزايا داره.
بهترين چيزي كه ازش ياد گرفته ام تا حالا, روش فكر كردن و روش برخورد با مسائله.
ايراد هايي هم داره دخترك. ولي…خوبي كار كردن باهاش به ايراد هاش مي چربه حسابي.

به شدت احساس عذاب وجدان مي كنم.
جيمز دانا در مورد سيد ازم سوال كرد. سيد درخواست داده براي كاري كه توي تيم جيمز هست. مجبور شدم تمام نقاط ضعف سيد رو هم براي جيمز توضيح بدم. كار گرفتن سيد به تك تك كلمه هايي كه من مي گفتم بستگي داشت, و به شدت حس بدي داشتم! خصوصا وقتي جيمز اطلاعات دقيق تر مي خواست. به فارسي اگه مي خواستم توضيح بدم, بار كلمات رو مي دونستم, اين كه چه لحني بايد استفاده كنم. اين كه هر كلمه چقدر بار منفي يا مثبت داره. انگليسي اما, سعي كردم از بهترين و واضح ترين كلماتي كه مي دونم استفاده كنم.
اين سيد…خدا بگم چكارش كنه. اگه به من بيشتر اعتماد مي كرد, و توي كارهايي كه از عهده بر نمياد بيشتر از من كمك مي خواست و به كار آموز ها هم حسادت نمي كرد, قطعا و مسلما هم خودش راحت تر بود, و هم من راحت تر مي تونستم تمام نقطه ي ضعف هاش رو به عنوان نقاط قوت به خورد جيمز بدم.
حالا تازه دارم مي فهمم چطوري بايد براي يه كارفرما كار كرد.
تازه هم مي فهمم چقدر جيمي و بقيه از دست من زجر كشيدن, وقتي بهشون اجازه نمي دادم كمكم كنن, و وقتي بهشون اعتماد نمي كردم.
اين كاملا چرته كه يه كارفرما, يكي از كارمندهاش رو به بقيه ترجيح مي ده! لااقل آقا جيمي امكان نداره كارمندي رو به ديگري ترجيح بده, يا به عبارت بهتر, كاري رو براي يكي بكنه, و در شرايط مساوي از ديگري دريغ كنه! مگه اين كه نفع شخصي در ميون باشه.
خلاصه كه…اگه سيد كار رو نگيره عذاب وجدان تا يكي دو هفته اي ولم نخواهد كرد.

هميشه وقتي مي رم با آقا جيمي حرف بزنم به فين فين كردن مي افتم!!!!
به نظرم يه چيز روحي ناخود آگاه بايد باشه كه وقتي هول بشي, يا دستپاچه, ايراد هات بيشتر از حالت عادي كه ريلكس هستي نمود پيدا مي كنن. امكان نداره وقتي با پرد و هنري حرف مي زنم به فين فين بيفتم, يا…به اين شدت به فين فين بيفتم!!

جيمز دانا هم اعتقاد داره كه كانادا در مورد اسرائيل خيلي داره تند روي مي كنه و كارهايي كه اسرائيل مي كنه بي معنيه.
جان چنگ خنگول اعتقاد داره چون كانادايي هاي لبناني دو تا مليت دارن, دولت كانادا حق داره كه خودش رو مسئول ندونه. چون اونها با مليت ديگه اي رفته ان لبنان و الان دولت لبنان در قبالشون مسئوله! خنگول فكر نمي كنه خودش هم دقيقا همين وضعيت رو داره و به نفع خودشه كه سنگ انسانيت و اخلاق رو به سينه بزنه!
ولله هر جرياني يه بعد انساني فيزيكي منطقي داره, يه بعد انساني تر غير فيزيكي با يه منطق ديگه.
بنده به شخصه اعتقاد دارم توي اين دنيا دولت ها به قدرت مي رسن براي اين كه طرف قدرت رو بگيرن, نه طرف بنده و جنابعالي رو. ملت ها هم به قدرت مي رسن براي اين كه قدرت دولت رو محدود تر كنن و نگذارن حسابي بچاپتشون!
و…هزار نكته ي باريك تر ز مو اينجاست…
دنياي خشن مزخرفي داريم. كلات رو بچسب, باد نبره. اين قانون آخره, واسه آدم هايي كه به اندازه ي من ترسو باشن.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

روزمره ي كتبالو (۸)

Posted by کت بالو on July 17th, 2006

اسرائيل به خاطر كشته شدن كانادايي ها در جريان درگيري هاي اخير عذرخواهي كرده! خوب, عالي…منتها بهتر نبود به خاطر كشته شدن تمام آدم هاي بي گناه, اعم بر كانادايي و آمريكايي و ايتاليايي و لبناني و آنگولايي و ايضا اسرائيلي عذرخواهي كنه؟
اصولا از من اگه بپرسين مي گم با وفاترين و نازترين متحد اسرائيل, ايران نازنين و حزب الله عزيز خودمونه. هر بار اون منطقه خواست آروم بشه, يه سيخونكي زدن (حالا مستقل, يا از جاي ديگه آب مي خورد), اسرائيل كردش پيرهن عثمان, درگيري ها دوباره شروع شد.
حالا اين بار چي مي شه, حزب الله قلع و قمع مي شه, يا اسرائيل از صفحه ي روزگار محو مي شه, يا جفتشون كلك همديگه رو مي كنن, نمي دونم. ولي قطعا و مسلما باز هم يه سري بچه ها, مثل من و خيلي از شماها, تا آخر عمرشون خاطره هاي تلخ جنگ رو يدك مي كشن.

اخبار مي گفت كانادا گفته كشتي كرايه كرده از قبرس, كه تا وسط هاي هفته ي ديگه مي رسه لبنان, كه كانادايي ها رو از لبنان تخليه كنه!!!!!! خوبه استيون هارپر رو نفرستادن دنبال ماما!!!!!!

براي بار سوم توي فوق برنامه هاي كاري ام تقريبا از خجالت آب شدم!
سمينار داشتيم امروز, آقا جيمي و من و كارن و آلن و جي مين, به عبارتي كل تيم آقا جيمي شركت كرده بوديم, با يه عالمه شركت ديگه, قر و قاطي.
موقع استراحت وسط سمينار, كنار آقا جيمي دنبال يه چيزي توي كيفم مي گشتم, ديدم يكي زد روي شونه ام. نگاه كردم ديدم يه آقاهه است, از شركت كنندگان سمينار:
-سلام. من كوين هستم. تو مال چه شركتي هستي؟
-خوشوقتم. من هم كتبالو هستم. واسه شركت موشك هوا كني كانادا كار مي كنم.
-واسه چه تيمي كار مي كني؟
-ولله, واسه تيم آين آقاهه! ايناهاش. رئيسم دقيقا همين جا ايستاده.
آقا جيمي لبخند به لب كوين رو نگاه مي كرد. كوين به جيمي:
-سلام, من كوين هستم. پس اين كارمند تو است؟
-بله. روي تكنولوژي خورش باميه كار مي كنيم فعلا.
-جالبه. پس كارمندت مهندس هم هست.
-بله.
-خوشگل هم هست.
قيافه ي آقا جيمي ديدني بود!!! يه لحظه جا خورد. بعد با لبخند گفت:
-اون رو نمي دونم. ولي مطمئنم كه متاهل هم هست!!!
آقاهه رو به من:
-آره؟ پس خوب كه زود فهميدم. وگرنه تمام طول سمينار حواسم پرت بود!
فكر كنم آقا جيمي هر دو بار تغيير رنگ من رو ديد! آقاهه توي سمينار درست پشت سر من نشسته بود!! جيمي با لبخند خيلي مهربون و توي مايه ي شوخي و جدي به آقاهه گفت:
-مي دوني كه كتبالو مي تونه به خاطر همين حرف تو رو “سو” كنه. هان؟
خنديديم و بعد هم صحبت رفت طرف مباحث كاري!
برخورد آقا جيمي يه جورايي عالي بود. اين آقا جيمي خيلي دوست داشتنيه.
اگه آقاهه با خودم حرف زده بود, يه چيز خيلي عادي بود. نظيرش بارها و بارها براي هر كسي اتفاق مي افته. منتها اين كه آقا جيمي رو داخل ماجرا كنه, اونقدر شرمنده ام كرد كه نهايت نداره! چرا من اينقدر از آقا جيمي خجالت مي كشم, نمي دونم. بعد از چهار سال و نيم, تازه مي تونم يه كمي بدون ترس و مسلط تر باهاش حرف بزنم.

از اينها گذشته, به نظرم امروز يه چيزي توي هوا بود. يه اقاي ديگه هم بعد از سمينار اومد و سر حرف رو باز كرد و…نهايتا فهميد كه وقتش رو تلف كرده و با يه آدم متاهل حرف زده. كارتش رو داد و گفت خوشحال مي شه از محصولات شركتشون استفاده كنيم, و خوبه كه خلاف خيلي از چيزها, لااقل استفاده از محصولات شركتشون مختص آدم هاي مجرد نيست!!!! اولش فكر كرده بود من اسرائيلي هستم!!!! من هميشه به نظرم مي اومد دخترهاي اسرائيلي ته مايه ي حنايي داشته باشن! چطور مي شه يه نفر مشكي رو با اسرائيلي اشتباه گرفت؟ از اون آقاهه كه چند ماه پيش فكر كرده بود چيني و ژاپني هستم بهتره البته. اين يكي لااقل توي محدوده ي خاور ميانه مليت رو حدس زده بود.

امسال ديگه عزم كرده م برم اين فستيواله. يكي دو تا از نمايشنامه ها رو مي خوام حتما ببينم. پس فردا نگين خبر نكردي! بفرمايين. اعلان عمومي.
زمانش هنوز معلوم نيست.

به شدت شانس آوردم, مثل هميشه. يه كار خرس گنده از اين هفته افتاد واسه هفته ي ديگه!!! يه كار خيلي گنده ي ديگه هم افتاد واسه دو هفته ديگه. اين هفته موند فقط دو تا پروژه كه تا آخر هفته تموم بشن!
كتبالو از خوش شانس ترين آدم هاي كره ي زمينه. صد ميليون بار شكر.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

چل تكه

Posted by کت بالو on July 15th, 2006

لبنان داره بمباران مي شه.
از فكر لحظه هاي بي نهايت شاد و قشنگي كه در بيروت داشتم بيرون نميام.
دخترك خواننده اي كه هر شب توي رستوران آواز مي خوند, كاركنان خوش خلق و شاد هتلي كه توش اقامت داشتيم. دخترهايي كه هر روز بعد از ظهر مي اومدن طبقه ي بيست و يكم هتل براي ورزش. دختر كوچولويي كه سر مزار رفيق حريري يه شعر خيلي قشنگ رو دكلمه كرد. خانوم لبناني كه ليدر تورمون بود, مامور كنترل پاسپورت فرودگاه بيروت, كه اينقدر خوش اخلاق بود و بگو و بخند… و يه عالمه آدم ديگه.
تنها كساني كه دوستشون نداشتم,‌ آدم هايي بودن كه در منطقه ي بعلبك ديدم. روحيه ي تهاجمي عجيبي داشتن, و به دليل عكس هاي روي اسكناس, از ما اسكناس هزار تومني مي خواستن. گرچه, اگه مي گفتي ايراني هستي,‌ تقريبا پرستش ات مي كردن.
تلفن يكي دو نفري رو دارم اونجا. ولي…فايده چيه؟

بدترين قسمت جنگ اينه كه اونهايي كه راه مي اندازنش, نفع اش رو مي برن, بيگناه هايي كه زندگي شون رو مي كنن و مرز ها براشون تفاوتي نمي كنه,‌بزرگترين آسيب ديده هاي جنگ مي شن.
دولت ها واقعا حافظ منافع ملت هاشون هستن؟ فكر كردن بهش يه عمر آدم رو مي كشه دنبال خودش.
—-

زيدان حرفي رو زد كه هميشه و هميشه از يكي از دوست هاي مامانم مي شنيدم. يه چيزي توي اين مايه ها كه: اون بچه هه كه نيشگون مي گيره, ساكت و معقول نشسته و جيكش هم در نمياد. عوضش مادره مي زنه تو ملاج اون بچه هه كه از درد نيشگون جيغش رفته هوا.

يه جورايي مثل روابط آدم هاست. زرنگه اونيه كه زيرزيركي نيشگون رو بگيره. آدم بده, اونيه كه جيغش مي ره هوا.

شده چيزي رو با تمام وجود, از ته دل, بخواين. جوري كه هيچ وقت چيزي رو به اون اندازه نخواستين. بعد تمام پس انداز وجود تون رو مثل گنجينه اي كه از بدو تولد با منتهاي توان اندوختين و هيچ كجا يه جا خرجش نكردين, بگذارين توي طبق اخلاص و بخواين باهاش اوني رو كه خواستين به دست بيارين, بعد صاحب مال نگاه كنه و تازه ملتفتتون كنه كه گنجينه تون جز چند تا دونه تيله قراضه كه به درد بازي بچه ها مي خوره هيچي ديگه نيست؟

اين بالايي قرار بود طرح يه داستان بشه. وقت نشد. بامزه است. طرح يه داستان, خيلي راحت از يه تفكر ساده, يه اتفاق, يه احساس, تندي شكل مي گيره. پرداختش ولي نيازمند تربيت است و دانش و ادب!!!! كه اين حقير در حال حاضر نه دانش دارد و نه تربيت و نه ادب!!!

آتشي بود و فسرد
رشته اي بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام جادويي اندوه شكست
آمدم تا بتو آويزم
ليك ديدم كه تو آن شاخه بي برگي
ليك ديدم كه تو بر چهره اميدم
خنده مرگي
وه چه شيرينست
بر سر گور تو اي عشق نياز آلود
پاي كوبيدن
وه چه شيرينست
از تو اي بوسه سوزنده مرگ آور
چشم پوشيدن
وه چه شيرينست
از تو بگسستن و با غير تو پيوستن
در بروي غم دل بستن
كه بهشت اينجاست
بخدا سايه ابر و لب كشت اينجاست
تو همان به ‚ كه نينديشي
بمن و درد روانسوزم
كه من از درد نياسايم
كه من از شعله نيفروزم

شعر از فروغ فرخزاد

دوستتون دارم,‌خوش بگذره, به اميد ديدار

يادداشت براي دل خودم (8)

Posted by کت بالو on July 14th, 2006

از اون حضيض افسردگي اومدم بيرون. همين امروز بعد از ظهري!!! خجالت مي كشم بگم چي شد كه از حضيض اومدم بيرون!
يه چيزي رو اعتراف مي كنم. عاشق پولم. قطعا خوشبختي با پول نمياد. اما مسلما بدون پول قسمت بزرگي از خوشبختي نيست و نابود مي شه!

خداوند گار عالم به هر موجودي كه آفريده, درصدي از معرفت رو داده. بنده هم مستثني نيستم. منتها دوباره عين احمقها به انتخاب خودم معلق زده ام توي يه كاري كه عين جانور نجيب, مي مونم توش.
آخر هفته تعطيله! كتبالو خانوم آخر هفته به مدت هفت هشت ده ساعت لااقل تعطيله. مثل هميشه دنبال دردسر مي گرده واسه خودش.
كارش هم نمي شه كرد.
—-

جاي ايستادن نيست. همين كه بايستي, جاموندي. جابموني چي مي شه؟ راستش, بقيه رو نمي دونم, ولي به من يه حس بدي دست مي ده. و…متاسفانه جا مونده ام!!! از خودم, قبل از هر كس و هر چيزي. پتانسيل هام رو تمام و كمال رو نكرده ام. همينه كه حس بد دارم.
—-

ايران, مي رفتم كلاس مربي گري تندخواني و تقويت حافظه. خانوم معلممون از اون آدم هاي عجيب غريب بود (جاي گل آقا خالي بگه دور و بري هاي تو همه يه چيزيشون مي شه!!! ببخشيد خلاصه). بعد خانوممون مي گفت ببر از شير سريع تر مي دوه, فيل زورش از شير بيشتره, ميمون از شير باهوش تره, …و يه عالمه جونور ديگه رو هم با شير مقايسه مي كرد, كه هر كدوم يه جورايي به شيره سر بودن. آخر سر پرسيد پس واسه چي شير, سلطان جنگله؟. خوب..قرار نبود كسي جواب بده. كسي هم جواب نداد. خود خانوممون گفت, دليلش اينه كه شير وحدت وجود داره.
حالا…بگذريم از بحث اين كه شير سلطان جنگله, يا ببر, يا مارمولك. بگذريم هم از اين كه كدوم ساكن محترم جنگل چه كاري رو بهتر از شير و پاندا يا سنجاقك انجام مي ده. اينها مهم نيست. مهم اينه كه من به شدت با حرف خانوم سابقمون موافقم. وحدت وجود بسيار مهمه!
به عبارت ديگه, اگه كتبالو خانومي كه من باشم, بتونه اين همه بازيگوشي ذهني و ولگردي فكري و چيزهاي صدتا يه غاز رو, نه اين كه كنار بگذاره (افسردگي مي گيره نافرم), ولي وقتي در حال انجام يكي شه, بقيه رو از ذهنش بندازه كنار و بچسبه به همون يكي (به نظرم خانوم ها عموما توي اين كار مشكل داشته باشن, گاسم همينه كه سلطان جنگل نمي شن!), احتمالا زندگيش يه هفتاد هشتاد در صدي عوض مي شه.

دلم خيلي تنگ مي شه. براي باوري كه داشتم, و براي زيبايي لحظه هايي كه اون باور غلط رو داشتم.
دو مرحله ي خيلي قشنگ توي زندگيم بود. به دليل اعتقادي كه در اون دو بازه ي زماني داشتم. از هر دو مرحله گذشتم, و ديگه بهشون برنمي گردم. به دليل بي اعتقادي كه به اون باور هاي قشنگ و نقاشي شده پيدا كردم.
فقط يك كلام…كاش…كاش…و باز هم كاش…

كاش مي تونستم دلتنگي رو, و يك تنهايي عميق رو, نقاشي كنم. از بزرگترين افسوس هاي زندگيم اينه كه نقاش نيستم.

دوستتون دارم, خوش بگذره‌, به اميد ديدار

پيوست: قربون دستتون,‌ حالم خوبه به خدا. تقريبا هيچ وقت به اين خوبي نبوده. شاد و پايدار باشين دسته جمعي.

انتظار

Posted by کت بالو on July 13th, 2006

دهه ي بيست و سي دارن خيلي طول مي كشن. حس اش نيست ديگه.
نمي شه يه جوري,‌ زودتر رفت دهه ي هفتاد و هشتاد؟ حتما بايد پنجاه شصت سالي منتظر شد؟

يه حس خفگي…اين همه انتظار…يا تكاپوي احمقانه ي هر روزه…براي چي؟

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

لينك باحال!!!!

Posted by کت بالو on July 12th, 2006

از باحالترين لينك هايي هست كه در تمام طول مدت وبگردي ام پيدا كرده ام.
مثل هول ها دارم يكي يكي ميارمشون روي هارد كامپيوترم!!!!!! لينكه ديگه. يه وقت مي بيني امشب هست و فردا…دود مي شه مي ره آسمون.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

يادداشت براي دل خودم (۷)

Posted by کت بالو on July 12th, 2006

يه چيزي عين دلشوره توي وجود آدم بالا و پايين مي ره. پدپده اي كه آزار مي ده, و نمي دوني آيا بايد ازار بده. آيا پديده نادرسته, يا نبايد آزار بده, و تو نادرستي (!!).
فقط مي دوني يه چيزي يه جايي داره قلقلك مي ده و بد قلقي مي كنه.
شايد دوباره برگردم و حسابي مذهبي بشم. اونطوري يه چارچوب رو مي پذيري. نه از روي منطق, فقط و فقط به خاطر اين كه ذهنت رو از سرگردوني و يه عالمه سوال هاي بي جواب و بي سر و ته نجات مي ده. مي پذيري, همينه كه هست. تكليفت رو مي فهمي. ايدئولوژي ت معلوم مي شه,‌ و اگه باز تنت نخاره و متفكر ديني نشي, مي توني خوشحال و خندان تا آخر دنيا زندگي كني و مطمئن باشي كارت درسته و آخر سر هم مي افتي درست وسط مركز شهر بهشت برين, و مهم نيست كه چي بخواي, هر چي بخواي اونجا واسه ت مهيا مي شه. چون روحت رو نجات دادي و حفظ كرده اي.
بدبختي…يه جورايي از اون مرحله هم گذشته ام. برگشتن به اون مرحله…يه كمكي سخته.

خلاصه…دلشوره هه بيخودي مي ره بالا, مياد پايين. قلقلك مي ده. اذيت مي كنه. آزار ميده. اين مغز نداشته ي من هي بي خودي فكر مي كنه. مي خوره به ديوار. تلو تلو مي خوره. برميگرده… بي قراري مي كنه. عين احمق ها…دست و پنجه نرم مي كنه, با من, با خودش, با همه ي دنيا. با كل آفرينش. هي بي قراري مي كنه. هي…
يه جوري, يه كسي, يه اتفاقي بايد به من ياد بده, چه جوري مي شه زد بر طبل بيعاري؟
آدم مي تونه يه قسمت از خودش رو بندازه دور؟ با باقيمانده اي كه كاري به كارش نداره و آزارش نمي ده باقي دنيا رو سر كنه؟

بعضي آدم ها هستن كه دوستشون داري, از سر وظيفه. از سر قدرداني. وظيفه داري در قبالشون. اگه وظيفه رو نداشتي, هيچ وقت از اون آدم خوشت نمي اومد, و هرگز نمي خواستي ببيني اش. چاره اي نيست.
و…به خدا منظورم به شما نيست. كسي كه منظورم بهش هست, وبلاگ نمي نويسه, وبلاگ نمي خونه. و اصولا حتي تا حالا به يه دگمه ي كامپيوتر هم دست نزده. به تمام مقدساتم قسم مي خورم.

حدس بزنين چي؟ دوباره فرانك اينجاست. دوباره كل كل كرديم. دوباره عكس هاي محجبه ي من رو مي خواد…كه مقايسه كنه با دامن نه چندان بلندي كه الان تنمه!!!!
بزنم توي ملاجش؟ يا…فردا دوباره بر مي گرده. فردا مي زنم توي ملاجش.
به هر حال قول مي دم. تا آخر امسال مريض نمي شه. يه دوناتم رو كه نمي خواستم بخورم دادم كه فرانك بخوره!!! گرچه…هنوز نخورده اتش.

كارم خيلي زياده. به خاطر نمي دونم چي, دلشوره دارم. نمي تونم حواسم رو جمع كار كنم!!!
گل گاوزبون بايد واسه دلشوره خوب باشه به نظرم!!!
انشالله, خدا بخواد, رو فرم ميام دوباره.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

يادداشت براي دل خودم (۶)

Posted by کت بالو on July 11th, 2006

دلم گرفته است, دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده ي شب مي كشم
چراغ هاي رابطه تاريكند
چراغ هاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به مهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني ست

فروغ قطعا نهايت احساس يك انسان, خصوصا زن رو تجربه كرده, و به زيباترين و زنانه ترين شكلي بيانش كرده.
طبق معمول افسوس مي خورم به خاطر كوتاهي عمرش. فرصت تجربه ي احساس يك زن در دهه ي چهل و پنجاه و …هزار سالگي رو نداشت. جدا حيف.

به خوبي به خاطر ميارم اولين بار چه موقع اصطلاح خسته ي روحي بودن رو شنيدم. يازده سالم بيشتر نبود. نفهميدمش. بايد لااقل هفت هشت سالي بيشتر صبر مي كردم تا حس اش كنم.

من به شكل غريبي خوشبختم, و به شكل غريبي گاهي وقت ها دلتنگ مي شم. اين دو متضاد با هم!!!
بهتر بگم, قسمتي از من كه زندگي مي كنه به طرز غريبي خوشبخته, فقط دلتنگ اون قسمتي از وجودم مي شه كه رفته رفته از زندگي اون قسمت اول بيرون رفته.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

قانون,‌ بازنده

Posted by کت بالو on July 10th, 2006

صبح دوشنبه,‌ توي بارون و مه, كه همين طوريش هم دل گرفته است, راديو رو روشن كني و ببيني در مورد جسي واشنگتن حرف مي زنه. (بهتون توصيه مي كنم اگه حالتون خيلي سر جاش نيست, لينك رو نخونين, جزيياتش خيلي دلپذير نيست). پسرك هفده ساله ي سياهپوستي كه يه جايي توي تكزاس,‌در اوايل قرن بيستم, زجر كش شد, به دليل اين كه همسر پنجاه و سه ساله ي يك مزرعه دار سفيدپوست رو بعد از تجاوز جنسي به قتل رسونده بود!!!!

گويا زجر كش كردن و بدون محاكمه كشتن آدم ها, خصوصا سياهپوست ها از لكه هاي سياه تاريخ تكزاسه.
گوينده ي راديو مي گفت ما بايد تاريخ رو بدونيم, به دليل اين كه بدونيم چرا نژاد پرستي اينقدر مهم و خطرناكه, چه پديده هايي رو نمي خوايم كه ديگه در جامعه مون تكرار بشن, و چرا نمي خوايم هرگز شاهد اون پديده ها باشيم.

از من اگه بپرسين مي گم تبعيض نژادي و خصوصا تبعيض جنسي, كه متاسفانه بسيار پوشيده هم هستند, از بزرگترين معضلات جامعه ي معاصر هست. متاسفانه هر چيزي كه قبلا به صورت واضح و آشكار بوده, حالا داره به شكل پوشيده و زير جلدي به حيات خودش ادامه مي ده.

تنها صد سال پيش, و زجر كش كردن آدم ها بدون محاكمه.
مشابه آشكارش رو در دار زدن دو پسرك همجنس گراي ايراني, سنگسار, قتل هاي ناموسي, كشتن زنان فاحشه ي ايراني, و مثال هاي بسيار ديگه داريم.

اين راديو ها گاهي بدترين زمان ممكن رو براي يه بحث انتخاب مي كنن. دوشنبه صبح باروني, و بحث….

به نظرم قانون تا مدتها عالي ترين مجوز براي جنايت هاي بشري بوده!!! بدبختي, اينطور كه پيداست در بسياري جوامع سنتي, هنوز هم هست.

ب…له…مي دونستين كه تا سالهاي سال,‌ هاكي تشكيل شده بود فقط و فقط از شش تا دونه تيم؟ حالا يه عالمه هستن.
تازه, اولش توپش گرد بوده. حالا توپش شده يه استوانه ي قد كوتاه. دليلش؟ هان…خيلي ساده, بچه ها موقع بازي شيشه ي ملت رو مي شكستن. يه مغز فعال دگر انديش (!!!) پيدا شده, گفته آيه ي قرآن نيست كه توپ گرد باشه. استوانه اي مي كنيمش. روي يخ قشنگ سر مي خوره. به شيشه ي ملت هم نمي خوره.
تازه, اولش اون استوانه رو (كه بهش مي گن پاك) منجمد مي كنن. وگرنه يخ ها رو يه كمكي آب مي كنه. بعدش خود به خود ديگه از حالت منجمد بيرون نمياد. و…اگه بخوره توي صورت گولي (دروازه بان هاكي), صورت آقاهه (يا خانومه) پاره مي شه. بنابراين از يه سالي به بعد كه تكنولوژي هاكي پيشرفت كرد و ملت ضربه هاي پدر مادر دار زدن به پاك (!!), يه كلاه پلاستيكي با سوراخ هاي زياد كوچولو گذاشتن روي كله ي گولي!! كه سر و صورتش رو از پاره شدن حفظ كنه, و همينه كه گولي ها هميشه خوش تيپ ترين بازيكنان هاكي هستن. چون دندون و صورتشون محفوظ مي مونه. بنابراين به طور متوسط بين دختر ها سوكسه ي بيشتري نسبت به بقيه ي بازيكنان هاكي دارن.
تمام اين اطلاعات رو در چهار دقيقه اي گرفتم كه غذام داشت گرم مي شد. روند بعدي شرط بندي روي هاكيه. به گرگ و يه آقاهه ي ديگه كه نمي شناسمش (!!) گفتم اصلا راجع به هاكي نمي دونم, و اونها راجع به چهل و چهار ميليون دلار (كه نفهميدم جي هست) و تمام اون موارد بالا بهم اطلاعات دادن, و بعد گفتن كه اطلاعات بيشتر رو برام مي فرستن, كه آماده بشم واسه شرط بندي هاكي!!!
به نظرم توي شرط بندي خوب سر كيسه مي شم!!!! اينجور كه پيداست
براي هر شرط بندي وجود بازنده بيشتر لازمه تا وجود برنده!!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره‌, به اميد ديدار