عمق

Posted by کت بالو on December 31st, 2003

زندگی رنگ عاشقی داره, بوی عاشقی.
خیال هر لحظه اینجاست. پا به پای زندگی من میاد و میاد. یه لحظه هم تنها نمی مونم.
عاشقی توی عمق سیاهی معنی می شه که می شه سال ها توش گم بود و پیدا نشد و دم نزد.
رنج مفهوم عاشقی داره, لذت در عاشقی معنی می شه و درد, عشق رو تداعی می کنه.
ای کاش…
———————————————

برادر کوچولوم (24 سالشه!!!) امشب کنسرت داره. خیلی دلم می خواست اونجا بودم و می دیدمش. رفت دنبال کاری که دوست داشت.
خیلی خوشحالم. خیلی خوشحالم. از 3 سالگی موسیقی رو دوست داشت و همیشه کار کرد. آخرش هم داره می ره که کنسرت بده.
داداشی, خیلی دوستت دارم. موفق باشی عزیز دلم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

Posted by کت بالو on December 31st, 2003

شمع روشن کنیم…
—-

تو بیا…

وقتی سراپا احساسم, گوش می کنم, گوش می کنم و سکوت می کنم.
صدای پری زنگنه چقدر قشنگه. چقدر به حس من نزدیکه. گوش کن. ساکت باش, یه لحظه بقیه رو هم ببین, و گوش کن.
عاشقی بهانه نمی خواد. مست باید باشی.

دوستتون دارم, زندگی باید کرد, به امید دیدار

تولد-پری دریایی-یگانه یار

Posted by کت بالو on December 30th, 2003

گل آقا دوباره خواهد گفت که این طولانیه و کسی نخواهد خوند.
طولانی یا کوتاه فرقی نداره. این امشب کت بالو است. و طولانی یا بلند, می نویسمش برای دل خودم. کسی اگر با من همدله, چه عالی.. و اگه نیست کوتاه یا طولانی فرقی نداره. امشب در سر شوری دارم. امشب کت بالو هستم.

مژگان عزیزم, امیدوارم شب تولد سال های آینده ات دیگه این غربت رو توی ذره ذره ی تنت و حرف زدنت و وجود سراپا احساست نبینم. امشب وقتی اون شعر مولانا رو خوندی با خاطراتمون چه کردی:
گفت که دیوانه نئی لایق این خانه نئی
رفتم و دیوانه شدم لایق این خانه شدم

وقتی حرف زلزله شد و مردمی که تا ساعت 5 صبح توی سرما مونده بودند توی صف که خون بدن, چه اشکی توی چشمات دیدم, و چه اشکی توی چشمام بود.
وقتی شعر حافظ رو خوندیم:
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناول ها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

چه حسی توی صدامون بود.

وقتی با هم امشب شب مهتابه رو خوندیم, وقتی با هم خوندیم شب بود بیابان بود زمستان بود و همه برای روح اون دو مرحوم, پوران و فرخزاد که این رو خونده بودند طلب آمرزش کردیم, چه حسی توی تو و شوهرت دیدم. وقتی ازم خواستی یه آهنگی رو بخونم و من همه اش خدا خدا می کردم که بلد باشمش و بعد دیدم شعری رو خواستی که تمام مدت اون شب زیر لب زمزمه می کردم, “امشب در سر شوری دارم”, چه حسی پیدا کردم.
شاد باشی عزیزم. شاد شاد, مثل اون موقعی که با هم رفتیم خیابون خواجه عبدلله پیش فالگیر و از ته دل خندیدیم وقتی به تویی که شوهر داشتی گفت که چرا اینقدر خواستگار هات رو رد می کنی و به بختت پشت پا می زنی.
شاد باشی عزیز دلم, شاد شاد, با پسر گلت که تو و شوهرت می ترسین شعر مولانا رو نفهمه, شعر حافظ رو نفهمه, برفتم بر در شمس العماره رو نفهمه…
آتش بگیره وجود کسی که من و تو رو آواره کرد. آتش بگیره وجود کسی که مولانا و حافظ رو کشت, آتش بگیره وجود کسی که فرزندان ایران زمین رو از سرزمین آبا و اجدادیشون روند. آتش بگیره کسی که به اینجا رسوندمون که آرزومون در شب تولد تو این باشه که حداقل در خاک خودمون بمیریم.
امشب سراپا عشق بودم و نفرت. امشب چقدر عجیب بودم.
امشب چقدر دوستت داشتم دوباره.
——————————
باید قصه ی پری دریایی رو بخونی.
شگفت دارم چرا قصه ی پری دریایی هانس کریستین آندرسن رو قصه ی کودکان به حساب میارند. من تازه بعد از سی سال فهمیدم این قصه یعنی چی.
جریان اینه که پری دریایی کوچولویی ته دریا یه مجسمه شاهزاده داشته و آرزو داشته که روزی شاهزاده رو ببینه. تولد پانزده سالگی اش اجازه پیدا می کنه که بیاد روی آب, میاد روی آب و توی یه کشتی بزرگ شاهزاده اش رو می بینه. پری دریایی می زنه زیر آواز و شاهزاده عاشق آواز پری دریایی می شه بدون این که صورت پری رو دیده باشه.
پری دریایی کوچک برای این که به وصال شاهزاده برسه می ره پیش جادوگر دریاها و ازش معجونی می گیره که دم ماهی گونه اش رو به پا تبدیل کنه, در مقابل اما باید صداش رو به جادوگر می داده و هر بار هم که پاش رو روی زمین می گذاشته درد خنجر در پاش حس می کرده…
و خانواده و دریا ها رو ترک می کنه که به شاهزاده برسه.
شاهزاده عاشق آواز پری دریایی شده بود و پری دریایی برای رسیدن به شاهزاده باید آوازش رو از دست می داد. طبیعتا شاهزاده همیشه و تا ابد به دنبال آن آواز می گشت و هیچگاه آن را در پری کوچک نمی یافت.
عجب طنز تلخی.
یک احساس گمشده را چه ساده در پس یک داستان “کودکانه” باز می یابی.
دیگر آن پری کوچک دلخواه شاهزاده نیستم اگر آواز خود را از دست بدهم. وصال یا آرزوی محال وصال؟
و هر دم وصال و هر قدم به سوی وصال جدا شدن از خود بود و خدا و درد تیغه ی چاقو در پای پری کوچک که به شوق وصال گام بر می داشت و درد چه جانفرسا و چه شیرین بود.
می بینی شاهزاده؟ می بینی دنیا چه بازی ها دارد.
و هنگامی که شاهزاده لب بر لب زن دیگری گذارد پری دریایی کوچک و عاشق, خنجری که جادوگر دریاها به پیش بینی همین دم به او داده بود را در دل خود فرو کرد و تبدیل به کف دریا شد و به اصل خود بازگشت.
و شاهزاده هیچ وقت نیافت.
بیچاره شاهزاده, بیچاره پری کوچک دریایی….
برای اونچه که بهش عاشقی گاهی همه ی اعتقاد و مقدساتت رو می دی و آدم دیگه ای می شی. اون آدمی که دیگه قبلی نیست. فقط و فقط به عاشقی فکر می کنه و بس.

تو سنگ سیه بوسی, من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد, بیگانه چه می دانی

———————————————-
تو ای یگانه یار
در فکر و در خیال من هر دم هزار بار
تکرار می شوی
سهم من از همه ی عشق و از نیاز
غیر از سکوت چیست؟
غیر از شراب چیست؟
“پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد.”
هر دم سکوت من
آکنده از نگاه و پر از خاطرات توست
دیگر دلی که با تو و چشم تو خو گرفت
جایی نمی رود, جز خاک کوی تو
“پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد”

باز آمدنت را, هرگز نخواهمش
دیگر,
باز آمدنی چون به کار نیست
اما
از فکر و از خیال و زقلب مشوشم
هرگز نرفته ای, هر گز نرفته ای, تا باز جویمت
من گیج و دل آشفته و غریب
در ژرفنای تیره و تاریک بی خودی
هی غلت می خورم
گم کرده ای مرا
از آنچه بوده ام
دیگر, را ه جدید را
آغاز کرده ام
با تو, هر دم, در فکر و در خیال

تو ای یگانه یار
دیگر بدان نمی رود از فکر و از خیال
یاد تمام لحظه های ناب,
یاد تمام یافته های دم وصال
من می ستایمت
با خوبی و بدیت
ای برتر از وجود و کلام و صلا و شعر
ای پرتو محال
“پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست..دیری ست…دیری ست
ره به حال خرابم نمی برد”.

دوستتون دارم, زندگی باید کرد, به امید دیدار

فاجعه

Posted by کت بالو on December 28th, 2003

هر بار يه مدت مي رم سر كار و بار خودم. بعد دوباره بر مي گردم روي اينترنت و يه سري عكس ها رو مي بينم و آتيش مي گيرم.
گاهي اوقات فكر مي كنم در بعضي وضعيت ها و شرايط زنده ها به حال مرده ها غبطه مي خورند.
كسي كه تمام خانواده و تمام كساني رو كه دوست داشته و دوستش داشته اند رو از دست داده چه مدت طول مي كشه تا به زندگي عادي برگرده؟ آيا اصلا بر مي گرده؟
زبان از توصيف فاجعه عاجزه.
به اين فكر مي كنم كه “عجب صبري خدا دارد”. به اين فكر مي كنم كه آيا اصلا خدايي هست؟
به اين فكر مي كنم كه كاش مي شد زمان رو سه روز عقب برگردوند و شهر رو تخليه كرد. و…
به اين فكر ميكنم كه آيا اين آخرين فاجعه خواهد بود. اگر نه كه براي فجايع محتمل آتي اين همون گذشته اي هست كه مي شه از ميزان خسارات كم كرد.
عكس ها تكان دهنده هستند. فاجعه ناگفتني است. تازه اين فقط و فقط گوشه اي از فاجعه است.
دولت جمهوري اسلامي شك دارم خيلي احساس مسئوليت كنه و اصلا فاجعه رو احساس كرده باشه. مگه خودمون فكري به حال خودمون بكنيم.مردم..متاسفانه ما فقط خودمون رو داريم. ما بايد از خودمون و از همديگه حفاظت كنيم. اگر خودمون اين كار رو نكنيم كس ديگه اي دل نخواهد سوزوند.
زود باشيم تا دير نشده. سه روز قبل دير نبود. حالا ولي دير شده. سه روز ديگه يا سه سال ديگه ممكنه خيلي هم ديرتر بشه.
زبان از بيان فاجعه قاصره.

دوستتون دارم.زندگي بايد كرد. به اميد ديدار

پیوست: روزنامه ی گلوب اند میل چاپ کانادا صفحه ی اول . روز دوشنبه 29 دسامبر.

مرسی مستر هکس عزیز. چه لینک خوبی.

یه دوست قدیمی

Posted by کت بالو on December 28th, 2003

خوبه وقتی یه نفری هست که بدونی همیشه دوستت داره. یه دوستی ثابت و عالی و خالص. هر جوری که باشی فقط و فقط چون تو هستی دوستت داره.
نه به خاطر این که فرزندش هستی, نه به خاطر این که همسرش هستی, نه به خاطر این که مادرش یا پدرش هستی, فقط و فقط به خاطر این که “تو” هستی دوستت داره.
یه کسی که می تونی درست لحظه ای که دیدیش یا شنیدیش بزنی زیر گریه و همه ی حرف هایی که مدتهاست به هیچ کسی حتی یه نفر هم نگفتی بریزی روی سر و کله ش.
بدونی که ناراحت نمی شه. بدونی که می شناستت. بدونی که همونی که هستی رو قبول داره و دوست داره. نه باید خوشگل باشی, نه باید همه چیز بلد باشی, نه باید همه ی رفتار هات درست باشه, نه به خاطر خودش, بلکه فقط و فقط برای این که تو “تو” هستی دوستت داره.
و بدونی که برای دوست داشته شدن, نه باید خودت رو عوض کنی, نه باید براش کاری بکنی, نه هیچی هیچی دیگه. هر کاری بکنی و نکنی باز هم اونطوری که می خوای دوستت داره.
از گریه ات ناراحت می شه درست همونقدر که می خوای, حرفت رو گوش می کنه و بهت می گه که باهات یه عالمه حرف داره و می گه که کاش اینجا بودی. و می دونی که راست می گه و به خاطر خودت می گه و به خاطر خودش می گه که کاش اینجا بودی. و می دونی که وقتی می پرسه کی میای اونطوری و اون اندازه ای مشتاقه که تو می خوای. بی خودخواهی.
و از همه ی اینها بهتر می دونی که امکان نداره بتونی آزارش بدی. پس می تونی خودت باشی و خودت, تا آخر دنیا. و می تونی بهش اعتماد کنی و بدونی که دوستت داره تا آخر دنیا.
و بدونی که هروقت بخوای قد یه دنیا حرف های ناگفتنی ات رو یزنی اون هست بدون این که خسته بشه. بدون این که بیش از اون چیزی که می خوای ناراحت بشه.

چطور می تونم بگم این دوستی برای من چقدر ارزش داره.
به خاطر این مدت 8 سال واقعا متشکرم .

گل آقامون حالش خوبه. کت بالو خانم هم حالش خوبه. زلزله حسابی غصه دارمون کرده البته.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

هشدار-پاندوراس

Posted by کت بالو on December 27th, 2003

دست امیر های عزیز, دخترک مسافر, نیلوی گل, و همه ی بقیه درد نکنه. آدرس ها جهت کمک به زلزله زده ها توی یادداشت پایین هست.
————————-
یه هشدار قبل از وقوع یک حادثه ی محتمل: البرز ممکنه آبستن باشه. متاسفانه اینبار اگر, اگر, اگر, اگر اتفاقی بیفته -امیدوارم هیچ وقت این اتفاق نیفته-, موضوع می شه بیش از ده میلیون نفر انسان. یه فاجعه با ابعاد غیر قابل پیش بینی. و همه ی ما عزیزان زیادی در تهران و اطرافش داریم و تا جایی که می دونم عده ی زیادی نگران وقوع چنین فاجعه ای هستند.خوشبختانه حتمی نیست, اما متاسفانه غیر محتمل هم نیست.

اگر چنین اتفاقی بیفته, هیچ یک از ما قادر به زندگی کردن نخواهیم بود. اگر چنین اتفاقی بیفته دیگه هیچ کدوم از ما خودمون رو نخواهیم بخشید.
یک کاری که به نظرم می رسه اینه که یه درخواست رسمی بنویسیم و امضا جمع کنیم و خواستار این بشیم که یه گروه کارشناس بین المللی به ایران بره, (فکر کنم برای این کار باید به دولت ایران فشار آورد), و در مورد وضعیت کوه دماوند گزارش علنی و رسمی اعلام کنه.
ما برای زندگی یک نفر, یک نفر ها این همه تلاش کردیم. این زندگی میلیونها نفر و زندگی همه ی ماهاست.
هر کسی هر چیزی که به فکرش می رسه حتی اگه فکر می کنه ممکنه غیر واقعی باشه بگه. هر کسی یه ایده بده, به خاطر عزیزانی که در ایران داره. به خاطر همه ی عزیزان ما در ایران, به خاطر خودمون.
———————————
فکر می کنم از شوک یک یا دوهفته ای این فاجعه که بیرون اومدیم و حسابی زورمون رو زدیم که هر چی زودتر و بهتر بهشون کمک کنیم, به فکر این یکی هم باشیم که خدا رو شکر هنوز اتفاق نیفتاده.

——————————
آدم ها گاهی می شن مثل جعبه ی پاندوراس.
اگه بازشون کنی و درونشون رو نگاه کنی, یهو پیر می شی به اندازه ی هزار سال.
آدم گاهی اوقات مجبور می شه بشه جعبه ی پاندوراس, برای این که اطرافیان عزیز تر از جان رو همیشه جوون نگه داره….

گل آقای گلمون تعریف می کرد در مورد کارهایی که بعضی ها توی جبهه می کردند. می گفت گاهی اوقات وقتی نارنجک می افتاد توی یه سنگری که چند نفر توش بودند, یک نفر خودش رو می انداخت روی نارنجک که جون بقیه رو نجات بده.
می شه احساس شادی و رضایت اون یه نفر رو فهمید. خیلی راحت می شه درک کرد که گاهی چطور یک درد, یک درد غیر قابل تحمل, شادی آور می شه وقتی انگیزه داشته باشه.

درد عاشقی گاهی یک عمر با آدم می مونه. درد عاشقی آدم رو می کشه اما زندگی می ده.
عجب قدرت هایی در وجود تک تک ماست.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

مرثیه-خواب

Posted by کت بالو on December 26th, 2003

بیست هزار جان, بیست هزار دل, بیست هزار تن, انسان, ایرانی به یک حادثه,…تمام شد.
لرزید و لرزید و مرگ آمد, تا ما را بلرزاندو بلرزاند و نمیریم.
آنچه بیش می لرزاند اما, حادثه مشابه در “شهر فرشتگان” است. دو در برابر بیست هزار!!
نوزده هزار و نهصد و نود و هشت نفر بقیه فقط به جرم زندگی در مرزهای پاک ایران, در کشور جمهوری اسلامی, دست از جان شسته اند.
این عده , به خاطر وظیفه نشناسی من و تو, جلای وطن من و تو, بی مسئولیتی من و تو, مرده اند.
مردند و تمام شدند و من …تنها, تنها, تنها چند کلمه نوشتم, حتی کمتر از آنچه برای اثبات مستی ام می نویسم.
گاهی خیال می کنم:
فراموش می کنم, فراموش می کنی, چنان که فاجعه ی جنگ و میلیون ها جوان فراموش شد, چنان که حادثه ی 18 تیر فراموش شد, چنان که پوینده و مختاری و فرخزاد و فروهرو… فراموش شدند.
گاهی خیال می کنم:
فراموشی را تمرین می کنیم, ملتی فراموشی را تمرین می کند. من هم قربانی فراموشی خودم می شوم و فراموشم می کنی. تو هم قربانی فراموشی خودت می شوی و فراموشت می کنم.
گاهی خیال می کنم:
فراموشی سال هاست که قرین و همدم همواره ی من و تو و همه ی ملت های جهان سوم شده است.
کاش می شد ننگ فراموشی و حادثه را از خود بشویم.
اشک کاش ننگ را می شست.
یاد و روح این بیست هزار تن پاینده و همیشه زنده باد.
——————————————————————————-
ایران تو بمان, غایت مقصود همین است.
——————————————————————————-
جهت اطلاع: يه قرار وبلاگيه يکشنبه ۷ دی ساعت ۴ تا ۶ برای کمک به زلزله زده ها . اگه ميشه تو وبلاگت بنويس . توانير پارک نظامی گنجوی . اطلاعات بيشتر و همينطور لينک اون وبلاگ رو تو وبلاگم نوشتم . http://gharare7dey.persianblog.com

جهت اطلاع:برای ارسال کمک های مردمی می تونین با این آدرس ایمیل هم تماس بگیرین. امیر عزیز از دوستان نزدیک وبلاگ نویس ما در تورنتو است و شروع به جمع آوری کمک ها جهت ارسال به ایران کرده.
amir2002afshar@yahoo.com
——————————————————————————-
خواب شیرینی دیدم. دزدیدمش..دستش در دستم, چشمهایش خیره در چشمهایم, همه ی او مال من بود. در برابر همگان مال من بود.و به من گفت او دیگر خداحافظی کرده است. در برابر او مرا در آغوش کشید. و به من گفت: نمی دانی چقدر دوستت دارم.
خداوند چه زود آرزوهای مرا بر آورده می کند. سال ها بود خوابی که می خواستم ندیده بودم. آرزو کردم در خواب ببینمش. خداوندچه زود آرزوهایم را برآورده می کند.
او را اما می ترسم آرزو کنم. هر آنچه در توان دارم سرمایه می کنم که آرزو نکنمش. وای اگر خداوند آرزوی نکرده را برآورده کند.خداوند بخشاینده و مهربان است اگر وجود داشته باشد.
درد بسیار ملموس است. سکوت, درد, بی قراری.. تا کی قرین و همنشین خواهند بود.
هان تو ای یگانه, از من بگذر.

دوستتون دارم, زندگی باید کرد, به امید دیدار

پوزش

Posted by کت بالو on December 25th, 2003

با عرض پوزش حضور کامنت دهندگان گرامی, به دلیل این که علیرغم مایه ی بسیار غلیظ طنز نوشته ی قبلی , به نظر جدی می اومد بنابراین ترجیح دادم برش دارم.
از نوشته هایی بود که بیش از هر چیزی به قصد تمرین نوشتن انجام داده بودم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

کوتاه

Posted by کت بالو on December 24th, 2003

چه اشتباه بزرگی.
چی شد که یه هنرپیشه رفت و شد مهندس؟
لعنت به کسی که نفرت رو توی دل کسی بکاره.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

دو مفهوم کلیدی

Posted by کت بالو on December 22nd, 2003

یه سری مفاهیم هستند که گاهی یه عمر باهاشون زندگی می کنیم اما یه جرقه باعث می شه که اونها رو ببینیم. یا یه مشکلی توی زندگیمون و با اطرافمون داریم که یه جمله باعث می شه مشکلمون حل بشه.

دو تا از این نمونه ها رو من طی 6 ماه گذشته تجربه کردم.

اولیش یه جمله بود توی مجله ی reader’s digest که پدری به دخترش گفت “run your own race”. جریان این بود که پدر دختر یه کمدین بسیار موفق و معروف بوده و بعد دخترخانم که خودش هم هنرپیشه شده بوده, هر جا برای تقاضای کار می رفته مورد این سوال قرار می گرفته که آیا تو هم کارت به خوبی پدرت هست. و این موضوع خیلی دخترخانم رو اذیت می کرده تا جایی که دختر خانم رفته پیش پدرش به این منظور که اجازه بگیره و نام خانوادگی اش رو تغییر بده. پدر دختر خانم هم بهش می گه که رمز موفقیت اسب های مسابقه در چشم بندی هست که بهشون می زنند و باعث می شه که اون اسب فقط و فقط به مسیر خودش, و نه به بقیه ی اسب ها و تماشاچی ها, فکر کنه و بنابراین بهترین نتیجه ای که در حد توانش باشه رو در مسابقه می گیره. آدم ها هم باید برای موفق شدن دقیقا کار خودشون رو بکنند و روی کار خودشون تمرکز کنند و نه این که چشمشون به دیگران باشه و به عبارت دیگه “run your own race”. این موضوع نفی رقابت نیست بلکه کلید موفق شدن در رقابت است. و همین جمله و داستان کلیدی 90 در صد مشکلات من سر کار رو حل کرد.

دومین مفهومی که امروز بهش پی بردم این بود که اگر کاری رو دوست نداری که انجام بدی, به زور انجامش نده. اگر کاری به زور و از روی وظیفه انجام بشه ارزش واقعی خودش رو از دست می ده. ممکنه کاری رو به عنوان کار درست قبول داشته باشی. اما اگر می بینی که میل به انجام کار درست نداری و می خوای کار نادرست رو انجام بدی, اونوقته که باید ببینی چرا میل به انجام کار نادرست -طبق تعریف خودت و اعتقادات خودت- در تو وجود داره. یا این که اگر کاری خوشحالت نمی کنه فقط به خاطر دیگران و به خاطر خوشحال شدن آنها انجامش نده مگر این که خوشحالی دیگران باعث خوشحالی خودت بشه. اگر به زور و فقط از روی باید و نباید و قیودات کاری رو انجام بدی, نه تنها اون کار رو درست انجام نمی دی بلکه وسط راه انرژی ات تموم می شه و اون کار هم ارزش واقعی خودش رو از دست می ده. به عبارتی خلاف میلت کاری رو انجام نده. ببین میلت چرا بر کار نادرست -طبق تعاریف خودت- قرار گرفته. شاید تعاریفت درست نباشه یا شاید خودت هنوز اون آمادگی لازم رو نداشته باشی که می تونی کار کنی و در خودت به وجود بیاری یا شاید روش های خودت یا اطرافیان ایراد داره.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار