لزوم یادگیری خط بریل

Posted by کت بالو on October 26th, 2003

هر چی بیشتر فکر می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم که باید برم و خط بریل یاد بگیرم.
نوشته هایی هست که نمی خوام از بر بشمشون چون نمی خوام هیچ وقت غیر منتظره بودنشون رو برام از دست بدن.
از طرف دیگه این نوشته ها رو باید با چشم بسته و در سکوت کامل بخونم و با گوشت و پوستم لمسشون کنم تا بتونم از حداکثر قوه تصور و تخیلم موقع خوندنشون استفاده کنم و به هر کلمه شکل بدم و احساسش کنم و مزمزه اش کنم. بی نهایت بار هر واژه رو حس کنم و لمس کنم و هربار توی تصورم شکل بدیع تر و نوتری برای اون واژه بسازم. و هر بار صدایی که اون واژه رو برام تکرار می کنه با نگاهی که واژه رو برام معنی می کنه دوباره و صدباره و هزار باره توی تصورم و تخیلم مرور کنم.
.
.
بله, اصلا جای فکر و حرف نداره. حتما باید برم بریل یاد بگیرم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

زندگی سخت

Posted by کت بالو on October 26th, 2003

زندگی سخت می شه وقتی به یه جایی برسی که ببینی پر شدی از احساس و کلمه برای گفتنش کم میاری.
کاشکی احساس مثل ریاضیات بود. می گفتی دو دوتا می شه چهار تا و استدلال می کردی و اونچه رو که تو فهمیدی همه می فهمیدن. اما احساس با ریاضیات فرق داره. نمی شه احساسی که داری به کسی بفهمونی. نمی شه کلمه و جمله بکنی اش و تحویل دیگران بدی. برای همین است که شاید همیشه ریاضیات رو به شاعری ترجیح داده ام.
می ری بقالی و پنیر رو وزن می کنه. پولش رو میدی و میای بیرون و میدونی که به قیمت بازار خریده ای و تموم شده یا معامله خوبی کرده ای یا به هر دلیلی سرت کلاه رفته. اما وقتی احساس رو, وقتی عشق رو به کسی می دی دیگه وزن نمی تونی بکنیش. نمی تونی مظنه بازار رو بسنجی و ببینی چه بهایی رو برای چی داده ای. اصلا نمی دونی در مقابلش چی گرفته ای.
شاید توی دنیای دیگه اصل و اساس همین باشه. اصل و اساس بر مبنای فهم احساس و ادراک احساسات دیگران باشه, درست مثل حالتی که ریاضیات و منطق توی این دنیا داره. شاید توی دنیای دیگه مقیاس برمبنای احساسات و محبتی باشه که به دیگران داده ای. نمی دونم…
ببخشید, حالم یه جورایی غیرعادیه و نصفه شبه و دارم پرت و پلا می گم. خیلی خودتون رو درگیرش نکنین. حتما فردا سرحال میام.
فعلا مجبورم برم سراغ یه سری چیزهای واقعی تر. مایه کتلت ام رو باید بگذارم توی فریزر مادر که مسموم نشیم زبونم لال. اونموقع تنها چیزی که کمک نمی کنه احساس محساسه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

تشبیه گل آقایی

Posted by کت بالو on October 25th, 2003

یه سری کارهایی توی خونه هست که همیشه گل آقا انجامشون میده. مثل تی کشیدن کف زمین.
امروز گل آقا کار داشت و من دلم سوخت و صداش نکردم و شروع کردم خودم تی کشیدن. دیدم بدو بدو اومد گفت بیا اون تی رو بگذار کنار, من می کشم. گناه داری. کوچولویی می شی عین “کوزت” با اون تی دسته دراز که دوبرابر خودته. احساس می کنم کم مونده یه سطل هم بدم دستت بگم بری آب بیاری.
.
حالا قراره دوباره گل آقامون تی بکشه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

شعر

Posted by کت بالو on October 25th, 2003

ازم شعر خواسته بودین؟ بفرمایین:
عاشق شده می دونم
بر تار دو زلفونم
تیری شده در قلبش
هر دونه مژگونم
————-
عاشق شده ام دانم
بر مهر و جوونمردیش
بر رسم و به چشمونش
بر خوبی و بر رندیش

درجه یک نیست, ببخشید. اماخوب آخه من هم شاعر نیستم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

حرف های زنانه

Posted by کت بالو on October 24th, 2003

به خدمتتون عرض شود که حسابی خوشم. چرا؟ نمی تونم بگم ببخشید. مهمون پهمون در کار نیست, تعدادمون هم در حال زیاد شدن نیست. بیخودی از این فکرها نکنین. اصلا و اصولا کت بالویی که بنده تا حالا می شناخته ام سه تا چیز رو نمی تونه توی خونه نگه داره و می کشدشون: گل و حیوون و بچه. کت بالو کلا خودخواه تر از این حرفهاست که یه کوچولوی مامانی بیاره و همه زندگیش رو به پاش بریزه. بنابراین این پنبه که کت بالو بخواد نی نی دار بشه رو از گوشتون بیارین بیرون.
حالا دومین موضوع این که اگه یه وقتی یه کسی بخواد یه حرف های زنانه توی وبلاگش بنویسه که آقایون نخونند چکار باید بکنه. مامان نیلو یه پیشنهاد داد. گفت بالاش بنویس لطفا خانم ها نخونند آقایون بخونند, اونوقت حتما نتیجه درست می ده!!!
من که مطمئن نیستم.
به هر حال مجبورم غیبت ها رو یه کم دستکاری شده تحویلتون بدم. باز هم فشرده مکالمات من و مامان جونم:
-ناهید رو یادته؟ ناهید دختر منصورخانم.(توضیح این که ناهید می شه دختر عمه نوه خاله مامان من. باور بفرمایید به خدا).
-خوب آره. همون که اومده ونکوره دیگه.
-آره, همون که بهت گفتم شوهرش کارخونه دار بوده, خیلی قشنگ هم توی مهمونی ها عربی می رقصید..
-می دونم کی رو می گی.همون ناهید که اومدن اینجا رفت توی یه مغازه فروشنده شد بعدش کلی ترقی کرد و مدیر مغازهه شد و شوهرش کار نمی کنه و اون کل خونه رو می چرخونه.
-آره, حالا می دونی چی شده؟
-نه
-اومده ایران همین چند وقت پیش ها, اونوقت رفته چهار میلیون داده به یه دکتره سینه اش رو بزرگ کرده باسنش رو کوچک!!
-وا.. اون که از من سه چهار سالی بزرگتره.
-آره دیگه. دوتا بچه داره, حداقل سی و چهار پنج سالش هم هست.ولی خوب حالا دلش خواسته!!!

یه کم خندیدین و سرحال اومدین؟ این یکی خبر اما خیلی غصه دارم کرده:
-عمه ات طفلک بیمارستانه.
-چرا؟ چی شده؟
-دوماه پیش حدودا چشمش رو عمل کرده بود. بعد رفت پیش سوسن (عروسش) که نگهش داره, بعد از یه مدت دید که دل دردهای زیاد می گیره. رفته آزمایش داده دیده اندکه یه غده بزرگ توی شکمشه و متاستاز هم داده به تخمدان.
-حالش چطوره؟
-اصلا خوب نیست. به نوید (پسرش که فرانسه است) گفتیم که از فرانسه بیاد. به رضا (پسرش که گرگان است) هم گفته ایم که بیاد پیشش.
-خیلی سلام من رو بهش برسون.
.
.
طفلک عمه ام. خیلی زن خوبیه. متولد 1306 است و دیپلمه نظام قدیم. یه مدت معلم بود و بعد هم چهار تا بچه به دنیا آورد. هر چهار تا پسر. اصولا خانواده پدری من پسرزا هستند!! مومن است و من رو خیلی دوست داره. فقط طفلک هر وقت من لباس می پوشیدم (معمولا لباس هام بسته نیست) تندو تند “استغفرالله” می گفت و تند و تند هم قربون صدقه من می رفت!!!
شب آخری که قرار بود من و گل آقا بیایم کانادا در حالی که 2 نصفه شب پرواز داشتیم ساعت 5 بعداز ظهر تلفن زده بود و اصرار می کرد که بیاین شام رو پیش من. نتونستیم بریم.
بالاخره هر زندگی ای اتمامی داره. حقه. شاید اونطرف همه چی بهتر هم باشه. حتما هست. یا آرامش مطلق و فراموشی است یا حقیقت مطلق. هر دوش شیرینه. اما از دست دادن نزدیکان در این دنیا سخته.
امیدوارم عمه ام حالش خوب بشه و بتونم برم ایران ببینمش و بوسش کنم. برام استغفرلله بگه و قربون صدقه ام بره.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امیددیدار
پیوست: این نوشته رو که خوندم یاد کتاب “از حال بد به حال خوب” افتادم منتها این نوشته هه برعکسه. می شه “از حال خوب به حال بد”.
به هر حال که تقدیم به کسانی که به مکالمات من و مامانم علاقمندند.

پشه ریزه

Posted by کت بالو on October 24th, 2003

ولله یه مدتی است که توی خونه مون یه سری پشه ریزه دیده می شه.
هی سطل آشغال رو شستم, ظرفها رو زود به زود شستم, در و پنجره ها رو چفت و بست کردم, هر روز سه بار رفتم حموم, کف زمین رو ضد عفونی کردم, همه خوراکی هارو بردم و گذاشتم توی یخچال, آشغال ها رو روزی 24 بار از خونه بردم بیرون, ولی جونم براتون بگه که پشه ریزه ها ول کن نبودن.
خلاصه فکر کردم و فکر کردم و یادم افتاد که پشه ریزه ها عاشق چیزهای شیرین هستن. فهمیدم چی شده, خدا زیادشون کنه. انقده دارم به چیزهای شیرین شیرین فکر می کنم که گمانم خونه امون دیگه بشه کندوی پشه ریزه.
عیب نداره, خدا زیادشون کنه انشالله.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

به تو می اندیشم

Posted by کت بالو on October 24th, 2003

تو که هستی
همه ی خواهش ها
همه ی هستی من
همه زندگی ام
رنگ تو را می گیرد
به تو می اندیشم

من دگر
نه به سی سالگی ام
نه به مبهم هایم
و نه به آینده
هیچ نمی اندیشم
به تو می اندیشم

ای سراپایت سبز
ای جواب همه ی پرسش ها
ای تو ماوا و مکان
و تو آرام و قرار
چون تو هستی همه اش
به تو می اندیشم

من همه خواسته و
تو همه پاسخ من
من همه ناقصم و
تو شدی پاره تن
ای تو تسکین و کمال
به تو می اندیشم

ای سراپایت عشق
ای کلامت سرشار
ای لبانت پرمهر
ای دو دستت لبریز
ای دلت پر زعطوفت
به تو می اندیشم

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست: این لینک رو هم ببینین. از وبلاگ آبنوس کش رفته ام.

بركه

Posted by کت بالو on October 23rd, 2003

بركه به سوار خسته مي گفت:
التماس مي كنم آبم را به تمامي بنوش
و خستگي هايت را در من بشوي
قبل از آن كه تركم كني
به تمامي مرا بنوش
وگرنه
گندابي خواهم شد
كه فقط به درد حشرات و غورباقه ها مي خورد.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

تردید

Posted by کت بالو on October 22nd, 2003

اگر چشمهایش راست باشد, اگر حرف هایش راست باشد, اگر فشار دستهایش راست باشد, اگر دلواپسی هایش راست باشد,
خدایا چه سعادت دردناکی به من عطا کرده ای……
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امیددیدار

عروسك

Posted by کت بالو on October 22nd, 2003

در دستان توانايت عروسك شده ام, مثل هر عروسكي آرزويم اين است كه با من بازي كني,آرزو دارم لبانم را سرخ , و موهايم را طلايي كني, آرزو دارم روي پايت بگذاري ام و برايم لالايي بخواني, مرا بفشاري ,موهايم را نوازش كني, همه لباس ها و همه مدل هاي مو را به تنم و به سرم امتحان كني, موهايم را بكشي و صورتم را خط خطي كني ,مثل عروسك سخنگومعاني را بر لبانم بگذاري , و حتي گاهي سينه ام را باز كني تا ببيني صداي سخن گفتن ام از كدامين جاي دلم تراوش مي كند,هميشه اما مثل همان عروسك آرزو دارم روزي مثل تو شوم.
دوستتون دارم, خوش بگذره‌, به اميد ديدار