87) آیا می شه فهمیده رو نفهمید؟

Posted by کت بالو on February 27th, 2003

در مورد یادداشت 85 به یه موضوع توجه نکرده بودین که :
اگر آدم یه چیزی رو فهمید آیا می تونه اون چیز رو برای بار دوم نفهمه؟ به عبارت دیگه اگر آدم فهمید که ملیت یعنی چی, اگر آدم فهمید که حقوق بشر یعنی چی, اگر آدم بی وطنی رو احساس کرد, اگر آدم پایمال شدن حقوق رو احساس کرد, اگر آدم درد رو احساس کرد, اگر آدم فهمید که توانایی ایجاد تغییر در زندگی افراد رو داره, اگر آدم فهمید که می تونه کمک کنه, اگر آدم فهمید که مسئولیت در برابر دانسته هاش و انتقال اونها به افراد داره, اگر آدم فهمید که انسانیت تعریفش عاشق بودنه, اگر آدم فهمید که زنده بودن بنا به هدفی معنا پیدا می کنه…. مگه می تونه این فهمیده ها رو به نفهمیده ها تبدیل کنه؟
به همین دلیل بود که اول متن از والدینم انتقاد کردم. از این که چرا در خانواده من رو با این مفاهیم آشنا کردند و من رو با احساس مسئولیت در برابر دیگران به جامعه فرستادند. زندگی من می تونست راحت تر باشه اگر این مفاهیم رو نفهمیده بودم. خیلی راحت تر.
دردناکه چون دیگه هیچ راهی برای رنج نکشیدن ندارم. اما خوشحالی ها و شادی های کنار اون رنج ها هم فوق العاده است.
به هر حال که اگر این مفاهیم روتا به حال درک و احساس نکردین جدی می گم اصلا دنبالش نرین. اما اگر نه که دنبال راه دررو نگردین. هیچ راهی برای نفهمیدن اونچه که فهمیدین وجود نداره.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

86) رقیب گل آقا

Posted by کت بالو on February 22nd, 2003

1) شوکه نشین. روی لینک موسیقی کنار کلیک کنین تا رقیب گل آقا رو بشناسین. اولش یه مقدار حرفه و بعدش آهنگشه. من با این آهنگ و متن و آهنگ های دیگه این مرد بارها اشک ریخته ام. فکر کنم همه امون رو دوست داشت. اما تعداد خیلی کمی ازما دوستش داشتیم. من خیلی خیلی دوستش دارم. تنها رقیب گل آقاست. البته خیلی خطرناک نیست. کلیک کنین, می بینین.
2) متن پایین هم تازه است. این رو نوشتم که در حق اون نوشته پایینی هم ستمی روا نکرده باشم. گناه داره.
دوستتون دارم,خوش بگذره,به امید دیدار

85) آرزوهای بزرگ

Posted by کت بالو on February 22nd, 2003

یکی به من بگه آخه چرا مامان و بابای من این همه به من گفتن درس بخونم. چی می شد اگه من یه دیپلمه یا حتی دیپلم ردی یا سیکل مونده بودم و هیچ درکی هم از اطرافم نداشتم.
سر 18 سالگی زن گل آقا که یه مغازه یا رستوران داشت و یا بساز بفروش شده بود (چون اون هم اگه دانشگاه نمی رفت باید می رفت توی کار آزاد دیگه) می شدم. بعد هم هر روز می رفتم خونه شهلا اینها, با مادر شوهرم قهر می کردم,با مامانم غیبت و درددل مادر شوهرم رو می کردم, 20 سالگی یه بچه می زاییدم, با گل آقا سالی یه بار می رفتیم ترکیه و دوبی. از اونجا یه عالمه لباس می آوردم و میفروختم به زری و پری. از زرنگی خودم در خرید و فروش لباس و اسباب توالت خوشم می اومد. هفته ای یه بار می رفتم پیش رفعت خانم آرایشگر تا موهام رو مش صورتی سوزنی و های لایت کرم کنه و موهای صورتم رو لیزری بسوزونه و ابروها و لب هام رو تتو کنه. بعد ماهی یه بار موهام رو ویتامینه و صورتم رو پاکسازی می کردم. اونوقت سالی یه بار هم نگران دکوراسیون خونه ام بودم که بالاخره آدم آبرو داره. تازه دختر دایی زن برادر مادر شوهر دختر عموی گل آقا پرده های خونه اش رو عوض کرده ما چه مونه که نکنیم.هر دو هفته ای یه شوی لباس می رفتم که ببینم چی مد شده. هرروز هم برای گل آقا پلو خورش بادمجون و کرفس و قرمه سبزی و آش رشته درست می کردم. هر ماه یه مهمونی می دادم با لازانیا و ماهی و سوفله و گراتینه و خورش کاری و بیف استروگانف. با دسر ژله و بستنی و کرم کارامل. با عرق و ویسکی و تن ماهی و لوبیا و سالاد الویه به عنوان مزه. بعد هم به رقیه خانم و علی کارگر می گفتم بیان کارهای مهمونی و شستن ظرفها و پذیرایی از مهمون ها رو انجام بدن.بعد هم هر روز می رفتم خونه مامانم اینها که ببینیم پری خانم و ژاله خانم و خانم بحرینی چی کار ها کرده اند و دختر نازی خانم شوهر کرده یا نه و عروس خاله مامانم وای که چه مال و پول شوهره رو به باد فنا می ده و چه پز های بیخودی که نمی ده. بعد هم گل آقا بیاد خونه و با خیال راحت توی یه خونه راحت و ترتمیز لم بده و ماهواره ترک رو نگاه کنه و من ببینم که کدوم مدل مو و لباس و قیافه رو دوست داره که دور بعدی آرایشگاه خودم رو اون شکلی در بیارم. هر یه سال در میون تصمیم بگیرم که از این به بعد نماز بخونم و بعد یادم بره یهو. اون وقت چشم و هم چشمی بقیه برم مکه بعد تا دوماه همه جا روسری سرم کنم بعد که ببینم نه بابا نمی صرفه دوباره روسری رو بردارم. اون وقت نذر حضرت رقیه کنم و سفره بندازم و سفره بقیه رو برم. صدقه به گیتی خانم بدم که به دست مستحقش می رسونه. بعد شب پاشم برم با گل اقا سوتین کریستین دیور و یه ماشین گالانت میتسوبیشی واسه دل عمه ام بخرم. بعد هم بگم وای گل آقا جونم همه رفتن خارج ماهم بریم . گل اقا هم یه وکیل خوب بگیره و از راه سرمایه گذاری بریم کانادا ونکوور که هوا خوبه و من سینه ام نمی چاد, اونجا هم پز بدیم و من هم بیام ایران و برم چون که دوری مامانم رو نمی تونم تحمل کنم و اصلا کشور آدم یه چیز دیگه است, اما وسط هر جمله ام سه تا اوکی و چهار تا او مای گاد بگم. لباس هام هم همه رو از کانادا بخرم.
آخه من دیوونه بودم از اول عمرم رفتم کودکستان, بعد مدرسه, بعد دبیرستان, در تمام این جاها عین دیوونه های بی مغز درس خوندم (بلانسبت همه درس خونده ها) بعد عین ملنگ ها سخت ترین رشته های دانشگاهی رو انتخاب کرده ام. بعد هم به گل آقا گفته ام الله و لله من با کسی که مهندس نباشه ازدواج نمی کنم. بعد هم خودم و گل آقا رفتیم عین منگل هایی که نذر کرده اند همه زندگی مون رو وقف دانش روز افزون بشری کرده ایم که وقتی میایم خونه عین دور از جون جسد بیفتیم یه طرف و خونه عین دور از جون همه اتون خونه جهودا به هم ریخته و در هم باشه و برای یه روز تعطیل له له بزنیم. دلمون برای ملیت و ملت بجوشه و نگران سیاست داخلی و خارجی ایران باشیم. ناراحت باشیم که چرا از بزرگانمون تقدیر نشده و نمی شناسیمشون. به فکر آدم های بیچاره دنیا باشیم که چطور می شه بهشون کمک کرد. من بخام تاریخ و فرهنگ ایران رو بخونم و زبان فارسی رو گسترش بدم و حکومت تعیین کنم.واسه حقوق از دست رفته زنان در دنیا و تاریخ تمام مدت حرص بخورم و بحث کنم. نگران پیشرفت تکنولوژی باشم و از شدت استرس پیشرفت تکنولوژی ببخشید عین گوز شده باشم. بخام عربی یاد بگیرم که قرآن رو بخونم و تحلیل کنم و انجیل و تورات رو بخونم و بدتر از همه واسه این جیمی خر کار کنم که آخر سر اصلا یادم بره که کت بالویی توی این دنیا وجود داره و آدمه اصلا.
یکی بگه من خل نبودم این راه خرکی رو انتخاب کردم؟ می گم الان هم خوبه دست گل آقا رو بگیرم ببرمش تهران. اونجا یه مغازه کامپیوتری واکنه و این کاری که می خاستم از بیست سالگی بکنم حالا از سی سالگی بکنم. بدبختی اینه که بعد از تمام این رویا بافی ها گل آقا اومده خونه و به جای هر چیزی به من می گه: وای کت بالو کاش لذت درس خوندن رو در ایران توی دانشگاه فهمیده بودم.
برم خودم رو بکشم؟!!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

84)گل آقا این رو دوست داره

Posted by کت بالو on February 20th, 2003

این آهنگ کنار صفحه آهنگ مورد علاقه گل آقا است. گوش کنین. خیلی قشنگه. من هم دوستش دارم. نه به اندازه گل اقا البته.برای همین هم آخر این هفته عوضش می کنم. از این به بعد هر چند وقت یه بار عوضش می کنیم.
راستی مثل این که یه وبلاگ به نام وبلاگ گل آقا یه جایی توی این شهر بزرگ وجود داره. من یه جا لینکش رو دیدم. وقت نداشتم روش کلیک کنم. می خام بگردم و پیداش کنم.
به هر حال که:
دوستتون دارم,خوش بگذره, به امید دیدار

83) من, یک ایرانی قدرناشناس

Posted by کت بالو on February 19th, 2003

یکی از لحظاتی است که خیلی احساس بدی در مورد خودم دارم. خیلی بد. احساس قدر ناشناسی نسبت به کسانی که این کارها رو کردند تا باقیمانده ایران از حمله دشمنان رو به دست من برسونند و من به دنبال زندگی خودم اینجا شاد و شنگول نشسته ام و باکی از ویرانی ایرانم نیست.
<a href=”http://yazdany.blogspot.com/”>آقای یزدانیان تشکر. خیلی خوب بود</a>.
دوستتون دارم,خوش بگذره, به امید دیدار

82) تشویق بی مزه

Posted by کت بالو on February 17th, 2003

مزخرفترین اتفاق دنیا اینه که یه خانم باشی و توی یه تیم از مردها کار کنی. حالا می گم چرا.
ما یه محصول جدید رو فرستادیم توی بازار. حالا تشویقی که برای تیم در نظر گرفته شده یه بلیط برای مسابقه بسکتبال معروفترین تیم بسکتبال کاناداست که 6 مارچ از ساعت 7 تا 10 شب برگزار می شه!!
اولا که من از بسکتبال خوشم نمیاد. کاشکی شنا یا فوتبال یا گلف یا بولینگ یا شیرجه یا پاتیناژ بود.
دوم این که هیچ احساسی نسبت به این تیم خیلی معروف تورنتویی ندارم.
سوم این که توی هوای سردی که احتمالا سه هفته دیگه هم ادامه خاهد داشت عین یه چیز بدی (بفهمین چی رو می گم لطفا) باید بلرزم و برم اونجا.
چهارم این که هیچ زمینه ذهنی در مورد این تیم و بازی هاش و بازی بسکتبال ندارم.
پنجم این که خودم گواهینامه رانندگی ندارم و گل آقا باید من رو ببره و منتظرم بمونه و برم گردونه. (داستان گواهینامه نداشتن من اینجا طولانیه. یه بار کامل تعریف می کنم.)
ششم این که آخه مگه خلم گل آقای گلم رو تنها بگذارم و برم یه جایی که هیچ لذتی بهم نمیده. تازه هی هم دلم شور می زنه که نکنه یه چیزی بگن من نفهمم یا این که نکنه فکر کنند من گاگولم یا….
اون بی سلیقه ای که برای تشویق تیم این راه مسخره رو انتخاب کرده اگه به دست من بیفته کله اش رو می کنم. کاشکی حداقل می شد جای خودم یه نفر دیگه رو بفرستم. یکی از دوستامون اینجا عاشق اون تیم تورنتویی است و عاشق مسابقه بسکتبال. حداقل کاشکی برای من یه نفر بلیط سینما یا یه تئاتر یا یه کنسرت لیلا فروهر و ابی و حتی جواد یساری رو می خریدند.
سلیقه مردونه واقعا مزخرفه. بسکتبال!!! بدبختی اینه که این مردها هم با این سلیقه مزخرف باید بیان و ما رو انتخاب کنند و خاستگاری بیان. همینه که همیشه ناشیگری در میارند. خلاصه که خیلی حالم گرفته است.
بهتره غر نزنم. اگر توی اون تیم حتی یه نفر باشه که نره من هم می شم دومیش و مثل خانمها توی خونه استراحت می کنم نه که مثل این آقایون خل برم نصفه شب گلوم رو به خاطر یه تیم خل تر از خودم پاره کنم. اما اگر نه که اول تاریخچه تیم تورنتو رپترز رو نگاه می کنم. یه تعدادی اصطلاحات بسکتبال رو یاد می گیرم. لباس گرم می پوشم. گل آقا رو یه بوسش می کنم که انتظار کشیدن خیلی براش سخت نشه. بعد هم چند تا لیوان آب جوش می خورم برای تشویق های سر مسابقه . و سه ساعت کذایی رو به خوبی دوام میارم. خوشحال و خندان بر میگردم پیش گل آقا.
راستی کتاب های جین وبستر رو خوندین؟ من خیلی دوستش دارم. یه جایی توی کتاب دشمن عزیزیه چیزهایی توی این مایه می گه که:
مردها وقتی تمام هوششون رو جمع کنند که بخان ازما خانم ها تعریف کنند میگند که مثلا همت مردانه ای داره. یا مثلا مرد خونه است یا منطق مردونه داره یا… خلاصه مفهوم کلی اش همین ها بود. حالا موضوع اساسی اینه که امکان نداره که ما بتونیم از یه مرد به این شکل تعریف کنیم که زیرکی زنانه داره. یا تدبیر زنانه یا خلاصه هرچیز خوب زنانه داره.اما حالا من می گم که کاشکی این آقایون یه کم سلیقه خوب و نیک زنانه داشتند و از بسکتبال خوششون نمی اومد.
عجب بدبختی ایه ها.
دوستتون دارم,خوش بگذره, به امید دیدار

81)شهردار شهرمون امروز 82 ساله شد

Posted by کت بالو on February 15th, 2003

1)
درود
با شادی و میمنت به آگاهی تمام دوستان عزیز می رساند شهردار شهر میسی ساگا (یکی از شهرهای چسبیده به تورنتو) که مادرش زندگی می کنیم امروز در روز ولنتاین 82 ساله شد.
این خانم بامزه الان30 ساله که شهردار میسی ساگا است و این شهر رو به بهترین شهر حومه ای تورنتو تبدیل کرده.
موفق باشه و پایدار.خیلی دوست داشتنی است.کاش می شد یه بوس گنده ازش بکنم و بهش تبریک بگم.
2)
خاک به سرم برنامه بعدی این کانال مثل این که NAKED NEWS است. در این برنامه یک نفر (معمولا خانم و گاهی اوقات آقا) میاد و هر یه خبری رو که اعلام می کنه یه تکه از لباسش رو در می آره تا لباسها تموم بشه!!! البته این برنامه تا جایی که می دونم جزو برنامه های پولی است و روی کانال های فروشی پخش میشه اما تا جایی که فهمیدم مثل این که امشب می خاد این برنامه رو همین جوری پخش کنه.
اما فقط منظره رو درنظر بگیرین:
با سلام خدمت بینندگان و شنوندگان عزیز
بوش تصمیم گرفت به عراق حمله کنه. در همه جا وضعیت اضطراری اعلام شده.(کتش رو در میاره)
در تورنتو 25 سگ که در معرض خطر یخ زدگی به دلیل هوای یخما بودند جمع آوری شدند.(کفش و جورابش رو در میاره)
یه نفر که 3 تا آدم رو در یکی از محله های تورنتو کشته تحت تعقیبه.( بلوزش رو در میاره)

دیگه بقیه اش تصورش با خودتون.
من نشسته ام که اگه این برنامه رو نشون بده ببینم و براتون تعریف کنم!!! حداقل ببینم اخباری که توش می گه چیه. اگه مثل بالا باشه که خیلی مضحک از آب در میاد.
3)
پرنسس دیانا از خوشنام ترین زنان دنیا بود که در دنیا همه دوستش داشتند. اما مادر شوهر کشتش. عجیبا غریبا. بابا اگه محبوب ترین زن دنیا هم باشی آخر سر مادر شوهر می کشدت.!!!
4)
من تا 8 سال پیش از وجود روزی به نام ولنتاین و این که این روز چی هست هیچی نمی دونستم. 8 سال و 8 ماه پیش حدودا با گل آقا دوست شدم.درست 8 سال پیش گل آقا جلوی یه کتابخونه توی خیابون مینو (دردشت رو به بالای رسالت وصل می کرد) ماشین رو پارک کرد. من طبق معمول داشتم حسابی غر غر می کردم. گل آقا رفت توی کتابخونه و بعد برگشت توی ماشین با یه کارت ولنتاین خوشگل که عکس دوتا فیل روش بود. یه عالمه قلب و فیل ها خرطوم هاشون رو به همدیگه گره کرده بودند. کارتش موزیکال بود. ایران گذاشتمش. با تمام کارت ها و نامه هام یه جا هست. بعد گل آقا برام توضیح داد که ولنتاین روز عشق است. خوب دیگه ما که عاقبت به خیر شدیم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

80) اعتماد به نفس

Posted by کت بالو on February 14th, 2003

یه سوال دارم.
اعتماد به نفس در من معجزه می کنه. اگر در حالتی اعتماد به نفس خوبی داشته باشم در کاری که در اون زمان شروع کردم حتما خیلی خوب جلو می رم.
برخورد ها و عکس العمل افراد و نوع نگاه افراد به من هم در اعتماد به نفس من تاثیر خیلی مهمی داره. یعنی اگر کسی طوری باهام حرف بزنه و برخورد کنه که انگار بهم اطمینان داره من حسابی اعتماد به نفسم می ره بالا و بنابراین همه اطلاعاتم یادم میاد و تمام توانایی هام رو می تونم استفاده کنم. اگر هم طرف مقابلم با بی اعتمادی و بی اعتنایی بهم نگاه کنه کل اعتماد به نفسم رو از دست می دم و حتی بدیهیات رو از یاد می برم و برام غیر ممکن می شه که کاری که دستم هست رو بتونم انجام بدم.
می خام بدونم شماها هم چنین تاثیر پذیری عجیبی رو از اطرافتون دارین و اصلا نظرتون در مورد تاثیر برخورد اطرافیان در اعتماد به نفس شما و همین طور تاثیر اعتماد به نفس در موفقیت افراد چیه.
در ضمن راه حل هاتون برای این مشکل چیه؟ برای خود کسی که این مشکل رو داره.
و این که واقعا تا چه حد به دیگران کمک می کنین تا اعتماد به نفس از دست رفته اشون رو به دست بیارن.
من باید اعتراف کنم که گاهی اوقات شده که برای جلوگیری از موفقیت کسی سعی کرده ام بهش اعتماد به نفس ندم. این اتفاق توی محیط کارم اینجا برام افتاده. می دونم که این کار اصلا خوب نیست اما نمی تونستم خودم رو یه قدیس نشون بدم. اما اگر با کسی تضاد منافع نداشته باشم حتما و همیشه بهش اعتماد به نفس می دم. چون به نظرم اثرش واقعا در آدم معجزه واره.
حالا تمام این سوال ها رو می خام از شما بپرسم.
1) فکر می کنین برخورد اطرافیان با آدم چقدر در اعتماد به نفس آدم موثره؟
2) فکر می کنین اعتماد به نفس آدم چقدر در موفقیت آدم در کارهاش موثره؟
3) تاثیرش روی خودتون چقدره؟ (تا ثیر برخورد اطرافیان در اعتماد به نفستون و تاثیر اعتماد به نفس در موفقیتتون)
4) راه درست برخورد با افرادی که اعتماد به نفس آدم رو از بین می برند چیه؟
5) راه درست برخورد با کسی که اعتماد به نفسش رو از دست داده چیه؟
6) خود کسی که اعتماد به نفسش از دست رفته چقدر عقب می افته؟
7) کسی که اعتماد به نفسش رو از دست داده باید برای جبران چکار کنه؟
دوستتون دارم, خوش بگذره,به امید دیدار

79) کتبالوی گل آقا ذلیل

Posted by کت بالو on February 11th, 2003

بدین وسیله به آگاهی تمامی دوستان و آشنایان عزیز می رساند اینجانب کت بالوی گل آقا ذلیل از ابتدای شروع تکالیف دانشگاهی گل آقا (توضیحا تکالیف گل آقا لزوما توسط کامپیوتر انجام می گیرد) تا زمان به اتمام رسیدن آنها مجاز به نوشتن هیچگونه وبلاگی نمی باشم. در همین جا از کلیه دوستان و آشنایان گرامی که دلواپس احوال اینجانبان کت بالو و گل آقا شده اند مراتب تشکر را داریم. تاریخ بازگشت اینجانبان متعاقبا از طریق وبلاگهای کثیرالانتشار به آگاهی علاقه مندان خواهد رسید.
باتشکر و پوزش فراوان, کت بالوی گل آقا ذلیل.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

78)من حکومت تعیین می کنم

Posted by کت بالو on February 8th, 2003

من از دولت فعلی ایران خوشم نمیاد. به دلایل مفصلی که شرحش یک یا دومتن کامل خاهد بود. همین باعث می شه که فکر کنم چه انتخاب های دیگه ای برای حکومت ایران ممکنه که داشته باشیم و هر کدوم به کجا خاهد رسید.
ایران عزیز ما یه گوهره و بدبختی اینه که قدر این گوهر رو همه گوهری های کار کشته دنیا از خود ما که صاحب اون گوهر هستیم بهتر می شناسند. منابع غنی, موقعیت جغرافیایی و آب و هوایی فوق العاده , مراکز توریستی , فرهنگ چند هزار ساله , آدم های باهوش بالاتر از حد متوسط , نژاد و اصلیت خوب, و …
حالا این ها همه دست به دست هم می ده که ایران به عنوان نوعی مرکز توجه همه دولت ها ی استعمار گر و قدرتمند در بیاد. در طول تاریخ تقریبا معاصر ایران هم ما چند نوع فرمانروا داشته ایم. قاجاریه که جاهل بودند و کلا بحث خائن بودن در مورد کسی صدق می کنه که جاهل نباشه. قاجاریه به نظر من جاهل بود. امیر کبیر که سرنوشتش رو از من هم بهتر می دونید.در وطن پرستی و هوش سرشار این یکی و خوب بودنش هیچ کدوممون شک نداریم. روحش شاد.
بعدش پهلوی که به طور نسبی از قاجار بهتر بود. جهالت در خاندان پهلوی کمتر و خیلی کمتر بود, در ضمن به طور نسبی هم کشورشون رو دوست داشتند. به عبارتی سعی کردند که ارتش خوبی به وجود بیارن و غرور ملی رو در ایرانی ها ایجاد کنند. اما اینها هیچ کدوم مطلق نبود و در ضمن رضا شاه در محاسباتش اشتباه کرد و دیکتاتوری اش که در موقعیتی برای ایجاد جهش در ایران خیلی خوب بود بلای جونش شد. از طرفی محمد رضا شاه به نظر من هوش لازم و مطالعه لازم رو برای مملکت داری کشوری مثل ایران نداشت و اون هم یه جایی رسید که مثل پدرش برای استعمار خطرناک شد و به نظرمن آمریکا و اسرائیل و انگلیس بیرونش انداختند. به هر حال هم پدر و هم پسر با وجود اشتباهاتی که داشتند و خون هایی که گاه به ناحق ریختند (که به نظر من در مقام مقایسه با سایر حکومت های ایران هیچ بود), ایران رو دوست داشتند و ایرانی بودند. سعی در اشاعه فرهنگ ایرانی و در نهایت سربلندی ایران داشتند.در مورد خاندان به جامانده از آنها خیلی اطلاعی ندارم. فقط این که به نظر میاد زندگی خانوادگی سالمی دارند که حداقل خوراک خبرنگارهایی که در به در به دنبال کشف افتضاحات افراد مشهور می گردند نیست. البته از خاندان منظورم فرح و بچه ها هستند و لیلا هم که فوت کرد دیدیم که بدنام که نبوده هیچ ازش هم به نیکی یاد میشه.اما در مورد قدرت مملکت داری و درجه عشقشون به ایران چیزی نمیدونم.
حالا بحث سر اینه که برای ایران چه تصمیمی می شه گرفت. مسلما حکومتی که میاد مجبوره به خاست های استعمار تن بده. بدبختی اینه که در هر مقطعی اگه نه بگه در همون مقطع کارش ساخته است. مگر این که یه کسی مثل گاندی در هند یا مائو یا حتی کاسترو در ایران به وجود بیاد. اون هم ممکنه بشه مثل امیر کبیر و خیلی های دیگه.
بعد هم در مورد کشور مهمی مثل ایران حرکت های مردمی هم توسط قدرتها بلافاصله به انحراف کشیده خاهد شد و خود قدرتها هدایتش خاهند کرد. احتمالا انقلاب ایران مثالی از همین انحراف ها بوده که شخصی انتخاب شده و برای هدایت انقلابی که به راحتی شروع می شده سال ها تربیت شده.
پس برای بهبود و ضع ایران چهار چیز لازمه: هوش خیلی زیاد, آگاهی خیلی زیاد ,سیاستمدار حرفه ای بودن, از جان گذشتگی.
ایده آل نهایی هم به نظر من جمهوری است.نه از نوع اسلامی مسلما.(و با تمام شرایط بالا) اما فکر می کنم یه دوره گذر لازمه چون جمهوری به این راحتی در ایران به دست نخاهد امد. اما در این صورت من غصه می خورم. آخه خودم حکومت سلطنتی مشروطه رو بیشتر دوست دارم.اگر کسی دلایلی به نظرش میاد که سلطنت در ایران به جمهوری ترجیح داره لطفا حتما بنویسه و من رو خوشحال کنه!!
اما همه اینها فقط حرفه و تا به عمل پیوستنش اینقدر فاصله هست که حد نداره.
دوستتون دارم,خوش بگذره, به امید دیدار